وقتی عضو هشتم گروهی
ویو ا/ت
رفتم خونه و تا رفتم تا خودم رو به اتاقم رسوندن که قرصامو بخورم دیگه تحمل نکردم و روی پله ها بیهوش شدم و از روی پله ها افتادم پایین
ویو نامجون
خیلی استرس داشتم میدونستم یه چیزی شده و وقتی رسیدیم خونه و در روباز کردیم ا/ت رو صدا کردیم اما جواب نداد جیهوپ میخواست برن بالا که بره لباس رو عوض کنه و یهو بلند داد زد بچه ها بیاید اینجا (با استرس و بغض)
ویو جیهوپ
از استادیوم برنامه برگشتیم و من میخواستم برم بالا تو اتاقم که لباسام رو عوض کنم یهو دیدم که ا/ت پایین پله ها افتاده و بلند با بغض داد زدم گفتم بچه ها بیاید اینجا و بغلش کردم بردمش اتاق نشیمن بچه ها اومدن بو همه ناراحت شدن و بغض کردن منم بهشون گفتم که اونو ببریم بیمارستان و یکیمون خونه بمونه و غذا درست کنه جیم گفت من میمونم و بعد با اعضا رفتیم بیمارستان
کوک و نامجون کار های بیمارستانشو انجام دادن و ما هم پیشش بودیم که اگه به هوش اومد پیشش باشیم
ویو ا/ت
وقتی به هوش اومدم دیدم تو بیمارستان چهار نفر کنارمن کم کم داشتم به هوش میومدم که یه دکتر به تهیونگ گفت که بیاد بیرون کارش داره اونم رفت من خودم میدونستم که مریضم ولی به خاطر این که پسرا ناراحت نشن بهشون نگفتم به هر حال بلند شدم و پسرا رو دیدم و دیدم همه پسرا بغض کردن و ناراحتن منم که حالم بد بود نمیخواستم بهشون بگم دلداریشون دادم آخه دکتر به اونا گفته بود که من یه مریضی دارم که هرگز درمان نمیشه و همیشه با منه بگذریم من اونا رو دلداری دادم و خندونمشون وست بحثمون بودیم که نامجون به کوک گفت تو یه معذرت خواهی به ت/ت بدهکاری کوک هم از من معذرت خواهی کرد و منم اون رو بخشیدم اعضا از من پرسیدم که دلیل این که اینجوری بی هوش میشم چیه و منم گفتم که اگه یه حرفی منو اذیت کنه و من ناراحت بشم اینجوری میشم شوگا ازم پرسید که خب حالا کی ناراحتت کرده که با حرف و فحش داغونش کنم منم که دلم نیومد بگم کوک بوده هیچی نگفتم و گفتم ولش کن حالا چیز زیاد مهمی نبوده و ماجرای هالزی رو براشون تعریف کردم ولی باور نکردن و جیمین گفت که هالزی به من زنگ زده و گفته چرا زود برگشتید و منم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم الان بیمارستانیم و اون گفت که خیلی ناراحت شده که من اونجوری شدم
بعد این حرف های من و توضیحاتی باز هم اونا باور نکردن بعد این بحث دکتر اومد و گفت که میتونیم بریم و پسرا منو بردن خونه و من رفتم تو اتاقم و به داداشم زنگ زدم آها اون تنها کسی بود که بهش در مورد مریضم گفته بودم و همه چیز رو براش تعریف کردم و اونم منو دلداری داد و گفت چیزی نیست زود خوب میشو از این حرفا
وقتی رفتم پایین کسی پایین نبود و به تهیونگ زنگ زدم و گفتم کجایید گفت بیرون و منم بهش گفتم باشه پس خداحافظ و بعد از تلفن یه بوی خوب از آشپزخونه حس کردم دیدم جین داره غذا میره و نشستم از هر چی درست کرده بود خوردم و کامل سیر شدم و رفتم بیرون که گوشیم زنگ خورد دیدم...
اینم واسه اسرار زیادتون که گفتید پارت بعد رو بزار
بای بای❤️👋
رفتم خونه و تا رفتم تا خودم رو به اتاقم رسوندن که قرصامو بخورم دیگه تحمل نکردم و روی پله ها بیهوش شدم و از روی پله ها افتادم پایین
ویو نامجون
خیلی استرس داشتم میدونستم یه چیزی شده و وقتی رسیدیم خونه و در روباز کردیم ا/ت رو صدا کردیم اما جواب نداد جیهوپ میخواست برن بالا که بره لباس رو عوض کنه و یهو بلند داد زد بچه ها بیاید اینجا (با استرس و بغض)
ویو جیهوپ
از استادیوم برنامه برگشتیم و من میخواستم برم بالا تو اتاقم که لباسام رو عوض کنم یهو دیدم که ا/ت پایین پله ها افتاده و بلند با بغض داد زدم گفتم بچه ها بیاید اینجا و بغلش کردم بردمش اتاق نشیمن بچه ها اومدن بو همه ناراحت شدن و بغض کردن منم بهشون گفتم که اونو ببریم بیمارستان و یکیمون خونه بمونه و غذا درست کنه جیم گفت من میمونم و بعد با اعضا رفتیم بیمارستان
کوک و نامجون کار های بیمارستانشو انجام دادن و ما هم پیشش بودیم که اگه به هوش اومد پیشش باشیم
ویو ا/ت
وقتی به هوش اومدم دیدم تو بیمارستان چهار نفر کنارمن کم کم داشتم به هوش میومدم که یه دکتر به تهیونگ گفت که بیاد بیرون کارش داره اونم رفت من خودم میدونستم که مریضم ولی به خاطر این که پسرا ناراحت نشن بهشون نگفتم به هر حال بلند شدم و پسرا رو دیدم و دیدم همه پسرا بغض کردن و ناراحتن منم که حالم بد بود نمیخواستم بهشون بگم دلداریشون دادم آخه دکتر به اونا گفته بود که من یه مریضی دارم که هرگز درمان نمیشه و همیشه با منه بگذریم من اونا رو دلداری دادم و خندونمشون وست بحثمون بودیم که نامجون به کوک گفت تو یه معذرت خواهی به ت/ت بدهکاری کوک هم از من معذرت خواهی کرد و منم اون رو بخشیدم اعضا از من پرسیدم که دلیل این که اینجوری بی هوش میشم چیه و منم گفتم که اگه یه حرفی منو اذیت کنه و من ناراحت بشم اینجوری میشم شوگا ازم پرسید که خب حالا کی ناراحتت کرده که با حرف و فحش داغونش کنم منم که دلم نیومد بگم کوک بوده هیچی نگفتم و گفتم ولش کن حالا چیز زیاد مهمی نبوده و ماجرای هالزی رو براشون تعریف کردم ولی باور نکردن و جیمین گفت که هالزی به من زنگ زده و گفته چرا زود برگشتید و منم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم الان بیمارستانیم و اون گفت که خیلی ناراحت شده که من اونجوری شدم
بعد این حرف های من و توضیحاتی باز هم اونا باور نکردن بعد این بحث دکتر اومد و گفت که میتونیم بریم و پسرا منو بردن خونه و من رفتم تو اتاقم و به داداشم زنگ زدم آها اون تنها کسی بود که بهش در مورد مریضم گفته بودم و همه چیز رو براش تعریف کردم و اونم منو دلداری داد و گفت چیزی نیست زود خوب میشو از این حرفا
وقتی رفتم پایین کسی پایین نبود و به تهیونگ زنگ زدم و گفتم کجایید گفت بیرون و منم بهش گفتم باشه پس خداحافظ و بعد از تلفن یه بوی خوب از آشپزخونه حس کردم دیدم جین داره غذا میره و نشستم از هر چی درست کرده بود خوردم و کامل سیر شدم و رفتم بیرون که گوشیم زنگ خورد دیدم...
اینم واسه اسرار زیادتون که گفتید پارت بعد رو بزار
بای بای❤️👋
۵.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.