ازلبت واژه عسل ریخت که من مست شدم

ازلبت واژه عسل ریخت که من مست شدم
تو چه کردی به دلم تا که قلم دست شدم

به چه شعری زمن اینگونه شدی عاشق و مست
در تب و تاب تنت اینگونه من هست شدم

طاقت دوری آن روی تو سخت است چو مرگ
عابری خسته ام و وارد این کوچه بن بست شدم

نازنین بی تو چه گویم همه را باداباد
من که با شهد لبت واله و سرمست شدم

قلمم مست شده دلبر نازم تو بدان
عشق تو وسوسه ام کرده چنین هست شدم

تو نگاهم کن و با شیرینی و قند نگات
تا ببینی زشراب نگهت از دل و جان مست شدم.

•●● αℳįℜ ●●•
دیدگاه ها (۹)

من همین الان خدایم را صداکردم.....نمیدانم چه میخواهی .....ول...

کسی از راه می رسـد که مرا،بوسه هایی دوباره خواهد دادخیســـی ...

ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺸﻪ ؟؟ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ ..ﺍﻣﺎﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻕ .. ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺁﺭﺍﻣﺶ...

کـــاش میشد برای ساعتی مُـــردآنوقت است که میفهمیچه کسی از ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط