در خواستی از باگوکو
در خواستی از باگوکو
اگه قهر باشی ( یکم هنتای - البته اگه بتونم یه ذره بنویسیم )
شروع :
ا.ت : باکوگو خب یکم مهربون باش
باکوگو : خب مهربونم ( قیافه من : 🤨 )
ا.ت : نه نیستی ... تو حتی بهم اهمیت نمیدی ... چطور ادعا میکنی دوسم داری وقتی بهم یه لبخند کوچولو هم نمیزنی ...
چمد دقیقه دعوا اوج میگیره
باگوکو : بس کن ا.ت ( داد )
ا.ت *گریه * : باشه کلا بس میکنم .
و رفت سمت اتاق مشترکشون و درو پشت سرش بست . صدای هق هقای گریش تو خونه میپیچید که باگوکو هم دیگه رفت سمت اتاق و در رو خیلی اروم باز کرد .
اندر ذهن ا.ت :
دیگه خسته شدم از این همه تنهایی * یه چاقو برمیداره * دیگه تمومش میکنم . * گذاشتن چاقو رو رگ *
ا.ت یکم چاقو رو فشار داد . ولی چیزی مانعش شد .
باگوکو : حق نداری اینکارو بکنی نفله .
ا.ت : ولم کن . ( همچنان گریه )
باگوکو چاقو رو از دست ا.ت میگیره و میزاره کنار .باگوکو ا.ت رو از پشت بغل کرد .
ا.ت : ولم کن ... گفتم ولم کن .
باگوکو گردن ا.ت رو میبوسه .
ا.ت : باگوکو همین ال ...
که حرفش با گذاشته شدن دست باگوکو رو دهنش نا تموم میشه .
باگوکو با اون یکی دستش سه تا دکمه های بالایی پیرهن ا.ت رو باز میکنه و بعد شروع میکنه به گاز گرفتن ترقوه های دختر کوچولوش .
باگوکو دستش رو از رو دهن ا.ت برمیداره و اینبار از جلو بغلش میکنه .
باگوکو اروم دم گوش ا.ت : ببخشید نفله . از این به بعد سعی میکنم مهربون تر باشم .
باگوکو ا.ت رو اروم رو تخت میزاره و ا.ت رو میبوسه و همزمان اروم دستش رو سمت سینه های ا.ت میبره . پیرهن ا.ت رو درمییاره و شروع میکنه به بازی کردن . ا.ت نفس کم میاره و باگوکو ولش میکنه . و لپای ا.ت رو گاز میگیره .
ا.ت : اخخخخ ... باگوکو .
باگوکو میره سمت سینه های ا.ت و گاز میگیره و میمکه
ا.ت : اححح ... اییی ...
باگوکو دستش رو میبره سمت پاهای ا.ت و ....
حالا خلاصه اشتی میکنن
اگه قهر باشی ( یکم هنتای - البته اگه بتونم یه ذره بنویسیم )
شروع :
ا.ت : باکوگو خب یکم مهربون باش
باکوگو : خب مهربونم ( قیافه من : 🤨 )
ا.ت : نه نیستی ... تو حتی بهم اهمیت نمیدی ... چطور ادعا میکنی دوسم داری وقتی بهم یه لبخند کوچولو هم نمیزنی ...
چمد دقیقه دعوا اوج میگیره
باگوکو : بس کن ا.ت ( داد )
ا.ت *گریه * : باشه کلا بس میکنم .
و رفت سمت اتاق مشترکشون و درو پشت سرش بست . صدای هق هقای گریش تو خونه میپیچید که باگوکو هم دیگه رفت سمت اتاق و در رو خیلی اروم باز کرد .
اندر ذهن ا.ت :
دیگه خسته شدم از این همه تنهایی * یه چاقو برمیداره * دیگه تمومش میکنم . * گذاشتن چاقو رو رگ *
ا.ت یکم چاقو رو فشار داد . ولی چیزی مانعش شد .
باگوکو : حق نداری اینکارو بکنی نفله .
ا.ت : ولم کن . ( همچنان گریه )
باگوکو چاقو رو از دست ا.ت میگیره و میزاره کنار .باگوکو ا.ت رو از پشت بغل کرد .
ا.ت : ولم کن ... گفتم ولم کن .
باگوکو گردن ا.ت رو میبوسه .
ا.ت : باگوکو همین ال ...
که حرفش با گذاشته شدن دست باگوکو رو دهنش نا تموم میشه .
باگوکو با اون یکی دستش سه تا دکمه های بالایی پیرهن ا.ت رو باز میکنه و بعد شروع میکنه به گاز گرفتن ترقوه های دختر کوچولوش .
باگوکو دستش رو از رو دهن ا.ت برمیداره و اینبار از جلو بغلش میکنه .
باگوکو اروم دم گوش ا.ت : ببخشید نفله . از این به بعد سعی میکنم مهربون تر باشم .
باگوکو ا.ت رو اروم رو تخت میزاره و ا.ت رو میبوسه و همزمان اروم دستش رو سمت سینه های ا.ت میبره . پیرهن ا.ت رو درمییاره و شروع میکنه به بازی کردن . ا.ت نفس کم میاره و باگوکو ولش میکنه . و لپای ا.ت رو گاز میگیره .
ا.ت : اخخخخ ... باگوکو .
باگوکو میره سمت سینه های ا.ت و گاز میگیره و میمکه
ا.ت : اححح ... اییی ...
باگوکو دستش رو میبره سمت پاهای ا.ت و ....
حالا خلاصه اشتی میکنن
۵.۳k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.