شاهنامه شاپور ۱۱۴
#شاهنامه #شاپور #۱۱۴
مردی ایرانی که در دربار روم بود به قیصر گفت : او شاپور شاه ایران است . قیصر متعجب شد ولی به روی خود نیاورد . وقتی شاپور مست شد او را گرفتند و در درون چرم خر دوختند و به اتاق تاریکی بردند . کلید اتاق در دست زن قیصر بود . زن کلید را به ندیمه خود که ایرانی نژاد بود سپرد . قیصر همان روز لشکرش را بهسوی ایران حرکت داد و ایران را گرفت . بسیاری از ایرانیان یا کشته شدند وندیمه قیصر از اسارت شاپور ناراحت بود پس به او گفت : چطور کمکت کنم ؟ شاپور پاسخ داد : هرروز چرم را با شیر داغ آغشته کن و بمال تا پاره شود وندیمه نیز چنین نمود تا بالاخره شاپور توانست از چرم بیرون بیاید . شاپور در فکر چاره بود تا فرار کند .ندیمه گفت : فردا جشن بزرگی است و همه به محل جشن میروند . وقتی زن قیصر بیرون رفت من نیز دو اسب با تیروکمان میآورم .شاپور شاد شد و به او آفرین گفت و روز بعد هر دو سوار بر اسب ازآنجا فرار کردند و به ایران رفتند.
درراه به دهی رسیدند شاپور از باغبانی وضع ایران پرسید و باغبان ماجرای حمله قیصر را گفت . شاپور درباره موبد موبدان پرسید و باغبان محل زندگی او را گفت . پس شاپور گل مهر طلب کرد و بعد نگینی بر آن نهاد و به باغبان گفت : این را به موبد موبدان بده . باغبان نیز چنین کرد .
موبد وقتی گل را دید پس فرستادهای به پهلوان سپاه فرستاد و خبر آمدن شاپور را داد و سپس سپهبد لشکریان را جمع کرد همه راههای طیسفون را بستن تا فعلاً قیصر از آمدن شاپور باخبر نشود چون هنوز آمادگی جنگی وجود نداشت و باید منتظر آمدن بقیه سپاه میشدند . پس از مدتی موبد لشکریان زیادی آورد و شاپور نیز کارآگاهانی فرستاد تا از وضعیت قیصر خبر بیاورند و آنها گفتند که قیصر بهجز شکار و می خوردن به چیزی نمیاندیشد و سپاهیانش همه پراکندهشدهاند .شاپور شاد شد و بهسوی طیسفون حمله برد و رومیان را شکست داد و سراپرده قیصر را زیرورو کرد و قیصر را اسیر نمود سپس شاپور لشکری آماده ساخت و به سوی رم لشگر کشید بزانوش که جای قیصر نشسته بود فهمید که توان زورآزمایی با ایرانیان را ندارد پس نامهای به شاپور نوشت وتقاضا صلح کرد شاپور وقتی نامه را خواند آنها را بخشیدو گفت : بسیاری از ایران اکنون ویرانه شده است و من میخواهم که در عوض سه بار در سال صدهزار پول رومی بدهی و نصیبین را هم به ما دهی . بزانوش پذیرفت و عهدنامهای نوشتند . سپس شاه آن ندیمه و باغبان اموال زیادی بخشید
پسازآنکه پنجاه سال از پادشاهی او گذشت مردی نقاش از چین به نام مانی ادعای پیامبری کرد و از شاپوراورا راند. وقتی شاپور به اواخر عمرش رسید و از زندگی نومید شد به برادرش اردشیر تاج را تخت سپرد. و درگذشت .
@hakimtoosi
مردی ایرانی که در دربار روم بود به قیصر گفت : او شاپور شاه ایران است . قیصر متعجب شد ولی به روی خود نیاورد . وقتی شاپور مست شد او را گرفتند و در درون چرم خر دوختند و به اتاق تاریکی بردند . کلید اتاق در دست زن قیصر بود . زن کلید را به ندیمه خود که ایرانی نژاد بود سپرد . قیصر همان روز لشکرش را بهسوی ایران حرکت داد و ایران را گرفت . بسیاری از ایرانیان یا کشته شدند وندیمه قیصر از اسارت شاپور ناراحت بود پس به او گفت : چطور کمکت کنم ؟ شاپور پاسخ داد : هرروز چرم را با شیر داغ آغشته کن و بمال تا پاره شود وندیمه نیز چنین نمود تا بالاخره شاپور توانست از چرم بیرون بیاید . شاپور در فکر چاره بود تا فرار کند .ندیمه گفت : فردا جشن بزرگی است و همه به محل جشن میروند . وقتی زن قیصر بیرون رفت من نیز دو اسب با تیروکمان میآورم .شاپور شاد شد و به او آفرین گفت و روز بعد هر دو سوار بر اسب ازآنجا فرار کردند و به ایران رفتند.
درراه به دهی رسیدند شاپور از باغبانی وضع ایران پرسید و باغبان ماجرای حمله قیصر را گفت . شاپور درباره موبد موبدان پرسید و باغبان محل زندگی او را گفت . پس شاپور گل مهر طلب کرد و بعد نگینی بر آن نهاد و به باغبان گفت : این را به موبد موبدان بده . باغبان نیز چنین کرد .
موبد وقتی گل را دید پس فرستادهای به پهلوان سپاه فرستاد و خبر آمدن شاپور را داد و سپس سپهبد لشکریان را جمع کرد همه راههای طیسفون را بستن تا فعلاً قیصر از آمدن شاپور باخبر نشود چون هنوز آمادگی جنگی وجود نداشت و باید منتظر آمدن بقیه سپاه میشدند . پس از مدتی موبد لشکریان زیادی آورد و شاپور نیز کارآگاهانی فرستاد تا از وضعیت قیصر خبر بیاورند و آنها گفتند که قیصر بهجز شکار و می خوردن به چیزی نمیاندیشد و سپاهیانش همه پراکندهشدهاند .شاپور شاد شد و بهسوی طیسفون حمله برد و رومیان را شکست داد و سراپرده قیصر را زیرورو کرد و قیصر را اسیر نمود سپس شاپور لشکری آماده ساخت و به سوی رم لشگر کشید بزانوش که جای قیصر نشسته بود فهمید که توان زورآزمایی با ایرانیان را ندارد پس نامهای به شاپور نوشت وتقاضا صلح کرد شاپور وقتی نامه را خواند آنها را بخشیدو گفت : بسیاری از ایران اکنون ویرانه شده است و من میخواهم که در عوض سه بار در سال صدهزار پول رومی بدهی و نصیبین را هم به ما دهی . بزانوش پذیرفت و عهدنامهای نوشتند . سپس شاه آن ندیمه و باغبان اموال زیادی بخشید
پسازآنکه پنجاه سال از پادشاهی او گذشت مردی نقاش از چین به نام مانی ادعای پیامبری کرد و از شاپوراورا راند. وقتی شاپور به اواخر عمرش رسید و از زندگی نومید شد به برادرش اردشیر تاج را تخت سپرد. و درگذشت .
@hakimtoosi
۴۳.۸k
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.