میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟
کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی،
و دو فنجان که همیشه روی آن بود،
شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم.
اما بهتر است قهوه را خودت دم کنی،
من را که می شناسی، متخصص سر دادن قهوه ام،
حواس درست و حسابی ندارم، تا به خودم می آیم همه چیز از دست رفته،
مثل قهوه هایم، مثل قطارهایی که جا می مانم، مثل تو!
و حالا به خودم آمده ام...تو نیستی، خیابان آبی نیست، باران نمی بارد ولی من...هزار سال است که برایت داستان می نویسم،
و با کوچکترین چیزها به یادت می افتم...
کجا بودم؟
داشتم می گفتم...میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز...
فکرش را بکن، خوب نمی شد؟

#روزبه_معین
دیدگاه ها (۶)

ما که خودمان را پنهان می کنیمدر تابستاندر چمدان های نقره اید...

مادرم زن معتقدی بود؛همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه...

‌ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه تا دهنشو باز میڪرد آب می...

کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی...اگر مثلا سر ساعت چهار بعد...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

تکپارتی متیو

سه پارتی (درخواستی) P2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط