بعضی ها شبیه یک انجیر رسیده می مانند

بعضی ها؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات...
آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد... چگونه شد...
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری.
بعضی ها؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت،
نفس می کشی... آنقدر عمیق؛ که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت؛ در ریه هایت ذخیره کنی...
بعضی ها؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان؛ تازه می کنی...
بعضی ها؛...
اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم!؟
بعضی ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان... تلالو برق چشمانشان؛ صدای آرامشان...
اصلِ کار، تپش قلبشان... انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.
و آنقدر عزیزند؛ آن قدر بکرند؛ که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان...
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت!
بعضی ها؛ بودنشان... همین ساده بودنشان... همین نفس کشیدنشان؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را.
دیدگاه ها (۸)

در گیسوانش هزار اسب وحشی،به هر سو رم می‌‌کننددو چشمِ آتش بار...

بین خودمون میماند؛دوستت دارد، اندازه من؟آنقدر که بغضش بگیرد ...

-عاشقشی ؟+ آره .- از کجا میدونی ؟+ چون هیچی بدون اون جور در ...

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه امبا تو بودن ز همه دست کشیدن ...

⁨«ذات نکو، خودِ زیبایی‌ست —بی‌نیاز از صحنه و بی‌نیاز از صدا»...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط