نه همین می رمد آن نوگل خندان از من

نه همین می رمد آن نوگل خندان از من
می کشد خار در این بادیه دامان از من

با من آمیزش او الفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من

قمری ریخته بالم، به پناه که روم؟
تا به کی سر کشی ای سرو خرامان از من

به تکلم به خموشی به تبسم به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از من

نیست پرهیز من از زهد، که خاکم بر سر!
ترسم آلوده شود دامن عصیان از من

گر چه مورم ولی آن حوصله را هم دارم
که ببخشم بود ار ملک سلیمان از من

اشک بیهوده مریز این همه از دیده کلیم
گرد غم را نتوان شست به طوفان از من
دیدگاه ها (۳)

کار دستم دادهاین دست و دلبازیدیگر تو حکم کن!من ...دلم را باخ...

آخر، آب و گِلش کنار نیامددریا با ساحلش کنار نیامد برکه دلش ر...

جسمم در شهرهای شلوغو روحم در بیشه های دورزندگی این گونه به س...

نگاهمبرکه ی بی ماهدلمیک شعر بارانی ست !

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط