پارت ۴۹
#نیانگ
بعد از اماده شده رفتیم پیش بقیه....داشتیم نزدیکشون میشدیم که صدای کوک اومد
♡:هیوونگگ
من و هوپ همزمان برگشتیم سمتش ... دست تو دست کایلا داشتن میومدن... لبخند خیلی قشنگی رو صورت جفتشون بود... دوباره کایلامو خوشحال دیدم ... واسمون دست تکون دادن و اومدن سمتمون...حرفای هوپ تو مغزم پلی شد : کایلا...م...میخواسته...خ...خودکشی کنه...
دوباره قلبم تیر کشید ولی هیچی نگفتم بهمون ک نزدیک شدم کایلا طبق عادتش بقلم کرد و زد پشتم
◇:اییی...چطوری نونا؟
□:تو از من بهتری
یه لبخند عمیق زد و سرشو پایین انداخت.
♤:دخترا بیاید بریم...
□:شما برید ما الان میایم....من با کایلا کار دارم یکم
چشای هوسوک با حرفم گشاد شد و با ابرو انداختن فهموند ک کاری نکنم....ایگوووو خیلی کیوت شده بود
♡:همه چی اوکیه؟
□:اره مشکلی نیس
باشه خشکی گفت و رفتن..
#جانگکوک
ی لحظه نگران شدم...
♡:میگم...هیونگ تو برو ...من موبایلمو جا گذاشتم برم برش دارم
♤:باشه زود بیا
سری تکون دادم و رفتم نزدیک دخترا پشت یکی از درختا وایسادم تا منو نبینن
#کایلا
تعجب کردم...چی کارم داشت که جلو هوپی اوپا و کوک نگفت
◇:نونا...چیزی شده؟
□:چرا...چرا کایلا ...تو میخوای منو روانی کنی نه؟؟؟؟؟؟
◇:چ...چیکار کردم...چیشده...درست حرف بزن..
□:با خودکشی درست میشد؟...فکر من و اونی رو کردی...
واااای من...اون از کجا فهمید....رسما بدبخت شدم...جوابی نداشتم که بدم...
◇:ن...نیانگا...من حالم خوب نب....
با سیلی که تو گوشم زد حرفم نصفه موند...خشکم زد...صورتم داغ شد...
نیانگ... نونای ۱۵ ساله من الان زد تو گوشم....؟؟؟ دستمو گذاشتم رو صورتم ... نا خود اگاه اشک تو چشام جمع شد...
□:۵ سال پیش... موقعی که قرص خورده بودی یادته چی گفتم؟...گفتم هروقت خواستی به خودت اسیب بزنی اونروز پایان دوستی و خواهری ماست...ولی ظاهرا تو یادت رفته...ولی من قشنگ یادمه ... پایانش اینجاست
قطره اشک سمجم رو گونم چگید...ن ن ن ....اون حق نداره بعد ۱۵ سال اینکارو کنه....
قبل اینکه جوابی بدم با چشای قرمز گذاشت و رفت....
#جانگکوک
اون زدش؟....از کجا فهمیده....لعنتی کار خود هیونگه...
نیانگ داشت با عجله و حرص میرفت که بازوشو گرفتم....
♡:نیانگا ... اشتباه بدی بود...واقعا ناراحتم کردی
□:او...اوپا من...
نزاشتم حرفش کامل شه و رفتم سمت کایلا...
سریع با دستم صورتشو قاب کردم...چشاش سرخ و خیس شده بود
♡:میلکی...خوبی ؟
◇:ک...کوک
♡:جانم عشقم...
بغضش ترکید...بغلش کردم و دستمو لای موهاش بردم...
♡:ششش...اروم نفسم...اروم باش...اون فقط عصبی بود خودتم میدونی...
◇:ا...اون ازم متنفره😭😭😭😭😭💔💔💔💔
ادامه پارت بعد 💛
لایک کامنت 💛
بعد از اماده شده رفتیم پیش بقیه....داشتیم نزدیکشون میشدیم که صدای کوک اومد
♡:هیوونگگ
من و هوپ همزمان برگشتیم سمتش ... دست تو دست کایلا داشتن میومدن... لبخند خیلی قشنگی رو صورت جفتشون بود... دوباره کایلامو خوشحال دیدم ... واسمون دست تکون دادن و اومدن سمتمون...حرفای هوپ تو مغزم پلی شد : کایلا...م...میخواسته...خ...خودکشی کنه...
دوباره قلبم تیر کشید ولی هیچی نگفتم بهمون ک نزدیک شدم کایلا طبق عادتش بقلم کرد و زد پشتم
◇:اییی...چطوری نونا؟
□:تو از من بهتری
یه لبخند عمیق زد و سرشو پایین انداخت.
♤:دخترا بیاید بریم...
□:شما برید ما الان میایم....من با کایلا کار دارم یکم
چشای هوسوک با حرفم گشاد شد و با ابرو انداختن فهموند ک کاری نکنم....ایگوووو خیلی کیوت شده بود
♡:همه چی اوکیه؟
□:اره مشکلی نیس
باشه خشکی گفت و رفتن..
#جانگکوک
ی لحظه نگران شدم...
♡:میگم...هیونگ تو برو ...من موبایلمو جا گذاشتم برم برش دارم
♤:باشه زود بیا
سری تکون دادم و رفتم نزدیک دخترا پشت یکی از درختا وایسادم تا منو نبینن
#کایلا
تعجب کردم...چی کارم داشت که جلو هوپی اوپا و کوک نگفت
◇:نونا...چیزی شده؟
□:چرا...چرا کایلا ...تو میخوای منو روانی کنی نه؟؟؟؟؟؟
◇:چ...چیکار کردم...چیشده...درست حرف بزن..
□:با خودکشی درست میشد؟...فکر من و اونی رو کردی...
واااای من...اون از کجا فهمید....رسما بدبخت شدم...جوابی نداشتم که بدم...
◇:ن...نیانگا...من حالم خوب نب....
با سیلی که تو گوشم زد حرفم نصفه موند...خشکم زد...صورتم داغ شد...
نیانگ... نونای ۱۵ ساله من الان زد تو گوشم....؟؟؟ دستمو گذاشتم رو صورتم ... نا خود اگاه اشک تو چشام جمع شد...
□:۵ سال پیش... موقعی که قرص خورده بودی یادته چی گفتم؟...گفتم هروقت خواستی به خودت اسیب بزنی اونروز پایان دوستی و خواهری ماست...ولی ظاهرا تو یادت رفته...ولی من قشنگ یادمه ... پایانش اینجاست
قطره اشک سمجم رو گونم چگید...ن ن ن ....اون حق نداره بعد ۱۵ سال اینکارو کنه....
قبل اینکه جوابی بدم با چشای قرمز گذاشت و رفت....
#جانگکوک
اون زدش؟....از کجا فهمیده....لعنتی کار خود هیونگه...
نیانگ داشت با عجله و حرص میرفت که بازوشو گرفتم....
♡:نیانگا ... اشتباه بدی بود...واقعا ناراحتم کردی
□:او...اوپا من...
نزاشتم حرفش کامل شه و رفتم سمت کایلا...
سریع با دستم صورتشو قاب کردم...چشاش سرخ و خیس شده بود
♡:میلکی...خوبی ؟
◇:ک...کوک
♡:جانم عشقم...
بغضش ترکید...بغلش کردم و دستمو لای موهاش بردم...
♡:ششش...اروم نفسم...اروم باش...اون فقط عصبی بود خودتم میدونی...
◇:ا...اون ازم متنفره😭😭😭😭😭💔💔💔💔
ادامه پارت بعد 💛
لایک کامنت 💛
۱۴.۱k
۰۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.