پارت یازدهم

پارت یازدهم


از زبان آکوتاگاوا
بعد از رفتن دازای سان من و آتسوشی مثل دیشب رو تخت باهم خوابیدیم وقتی مطمئن شدم که خوابیده سرش رو بوسیدم و خوابیدم صبح که از خواب پاشدم دیدم آتسوشی محکم بغلم کرده بهش گفتم:داری چیکار می‌کنی؟
گفت:دازای سان دیشب بهم...
من حرفاشون رو شنیده بودم برا همین گفتم:فراموش کنش نکنه میخوای...
ازم یک دور شد گفت:نه نه نه نه
گفتم:خب خوبه
دیدگاه ها (۳)

پارت دوازدهماز زبان آکوتاگاواصبح بود و مثل همیشه باید میرفتم...

شب نصفه شب اینو درست کردمصبح هم دانلود کردمپس میشه گفت از صب...

فعودور رو از دست دادیم دوستان😑

پارت دهماز زبان آتسوشی برگشتیم خونه تا رسیدیم آکوتاگاوا پرده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط