پارت-اول
#پارت-اول
با صدای آلارم گوشیم از خواب ناز بیدار شدم حالا نمیشد بیشتر بخوابیم.یه اب به صورتم زدم و ال فرار
+سلام بر همگی
مامان-سلـــــام خرس قطبی زود باش صبحونه بخور برو دانشگاه
+باشه
تند تند صبحانمو خوردم. حالا من چی بپوشم ؟ ی مانتو سفید تا روی زانو با شلوار جین مشکی مقنعه مشکی کفشای ال استار سفید خوشکلم کیفم هم زد رو کولم حالا بروکه رفتیم
سوار ۲۰۶البالویی خوشکلم شدم بعدش رویا و بعد هم ترمه خانم سوار شدن
ترمه دستشو دراز کردو ظبطو روشن کرد صدای اهنگ کل ماشینو گرفته بود
حالا ایست 🙋 من درسا هستم ۲۰ سالمه رشته گرافیک میخونم امروز اولین روز دانشگاهه و من و دو تا از دوستام که از کوچیکی باهم بزرگ شدیم داریم میریم دانشگاه رویا و ترمه هم ۲۰ سالشونه البته اونا هم مثل من ی پا خل و چلن ولی در بعضی مواقه کرم میریزیم
من ی خواهر دارم به اسم سارا که ۱۶ سالشه و برادرم سامیار ۲۸ ساله رویا تک فرزنده اما ترمه ی برادر داره که اسمش ارمانه. ارمان ۲۵ سالشه و ازدواج کرده بگذریم
ترمه -واااااای دلم می خواد امروز استاد نداشته باشیم
رویا - انشا... با زنش دعوا کرده باشه اگه هم نداره با ننش
+آمین
وارد دانشگاه شدیم اِ اصلا به لباسامون نگاه نکرده بودم لباسامون ست بود افریت بهشون
ترمه-یا امامزاده بیژن نگاه دختره
و با چشم به سمت چپ اشاره کرد . ی دختر که فکر کنم از ساعت ۴ تا الان پای ارایشش نشسته بوده ی قیافه ای درست کرده بود که نگو
رژ زده بود تا زیر بینیش خط چشم تا گوش اینقدر هم پنکک زده که خدا میدونه لباس هم مقنعه که تو اب میرفت شلوار هم که ۷۰ سانتی لباسش هم تا بالای باستش من خودم شخصا از کفش پاشنه ۲۰ سانتیش خجالت کشیدم اخه ادممنگه داری میری عروسی
خلاصه رفتیم داخل کلاس
رویا-بریم اونجا
زودی رفتیم دقیقا ردیف اول روبه روی تخته نشستیم نمی دونم با این همه جمعیت چرا کسی اینجا ننشسته تو ردیف ما هم که فقط دوتا صندلی چپ و راستمنون خالی بود
استاد وارد شه 🚶
به به به به
عجب استادی
استاد شما باید نمونه ی ما باشید رفتی ابر برداشتی نوچ نوچ نوچ اخه استــ
با صدای یکی از دخترا که با شیطنت حرف میزد از خود درگیری اومدم بیرون
دختره - اِوا استاد عروسی بودی
استاد ی نگاه به دختره کرد و ی تای ابروشو داد بالا
استاد -نه چطور
دختره دستشو گذاشت زیر چونشو گفت:
اخه گفتم ابروهاتونو برداشتید عروسی بودید
استا دست کرد تو کیفش و گفت :
لطفا لایک و نظر یادتون نره نظر بدید تا با نظرات شما ادامه ی رمان رو بنویسم و عکس شخصیت ها رو بزارم
لطفا 🙏 🙏 🙏
با صدای آلارم گوشیم از خواب ناز بیدار شدم حالا نمیشد بیشتر بخوابیم.یه اب به صورتم زدم و ال فرار
+سلام بر همگی
مامان-سلـــــام خرس قطبی زود باش صبحونه بخور برو دانشگاه
+باشه
تند تند صبحانمو خوردم. حالا من چی بپوشم ؟ ی مانتو سفید تا روی زانو با شلوار جین مشکی مقنعه مشکی کفشای ال استار سفید خوشکلم کیفم هم زد رو کولم حالا بروکه رفتیم
سوار ۲۰۶البالویی خوشکلم شدم بعدش رویا و بعد هم ترمه خانم سوار شدن
ترمه دستشو دراز کردو ظبطو روشن کرد صدای اهنگ کل ماشینو گرفته بود
حالا ایست 🙋 من درسا هستم ۲۰ سالمه رشته گرافیک میخونم امروز اولین روز دانشگاهه و من و دو تا از دوستام که از کوچیکی باهم بزرگ شدیم داریم میریم دانشگاه رویا و ترمه هم ۲۰ سالشونه البته اونا هم مثل من ی پا خل و چلن ولی در بعضی مواقه کرم میریزیم
من ی خواهر دارم به اسم سارا که ۱۶ سالشه و برادرم سامیار ۲۸ ساله رویا تک فرزنده اما ترمه ی برادر داره که اسمش ارمانه. ارمان ۲۵ سالشه و ازدواج کرده بگذریم
ترمه -واااااای دلم می خواد امروز استاد نداشته باشیم
رویا - انشا... با زنش دعوا کرده باشه اگه هم نداره با ننش
+آمین
وارد دانشگاه شدیم اِ اصلا به لباسامون نگاه نکرده بودم لباسامون ست بود افریت بهشون
ترمه-یا امامزاده بیژن نگاه دختره
و با چشم به سمت چپ اشاره کرد . ی دختر که فکر کنم از ساعت ۴ تا الان پای ارایشش نشسته بوده ی قیافه ای درست کرده بود که نگو
رژ زده بود تا زیر بینیش خط چشم تا گوش اینقدر هم پنکک زده که خدا میدونه لباس هم مقنعه که تو اب میرفت شلوار هم که ۷۰ سانتی لباسش هم تا بالای باستش من خودم شخصا از کفش پاشنه ۲۰ سانتیش خجالت کشیدم اخه ادممنگه داری میری عروسی
خلاصه رفتیم داخل کلاس
رویا-بریم اونجا
زودی رفتیم دقیقا ردیف اول روبه روی تخته نشستیم نمی دونم با این همه جمعیت چرا کسی اینجا ننشسته تو ردیف ما هم که فقط دوتا صندلی چپ و راستمنون خالی بود
استاد وارد شه 🚶
به به به به
عجب استادی
استاد شما باید نمونه ی ما باشید رفتی ابر برداشتی نوچ نوچ نوچ اخه استــ
با صدای یکی از دخترا که با شیطنت حرف میزد از خود درگیری اومدم بیرون
دختره - اِوا استاد عروسی بودی
استاد ی نگاه به دختره کرد و ی تای ابروشو داد بالا
استاد -نه چطور
دختره دستشو گذاشت زیر چونشو گفت:
اخه گفتم ابروهاتونو برداشتید عروسی بودید
استا دست کرد تو کیفش و گفت :
لطفا لایک و نظر یادتون نره نظر بدید تا با نظرات شما ادامه ی رمان رو بنویسم و عکس شخصیت ها رو بزارم
لطفا 🙏 🙏 🙏
۴.۹k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.