🍁
🍁
.عزیز میگف همه روزای خدا قشنگه قربون شکلت
ولی پاییز یجور دیگه به دل میچسبه
همه چی رنگ و بو زردونارنجی داره
نیگا خرمالو هارو
نارنگیارو
پرتقالارو
نارنجارو
اصن همین نور های سرظهریو میبینی نارنجیان
نخودی خندید و گف حاجی خدابیامرز پاییز که میشد با یه بغل نارنجی میومد خونه میگف گل خانوم بیا بشین موهاتو پاییزی کنم
با وسواس حنا میزد به سرم
یه پیرهن نارنجی گرفته بود واسم با گل های بنفش
اونم تنمون میکردیم
حاجی هی دوبیتی میخوند دم گوشمون و ما سرخ و سفید میشدیم
عینهو تازه عروسا
نیگاش کردم موهای سفیدشو دیدم
موهاشو زد تو روسریش و گفت
آره مادر
ولی خیلی وقته پاییز رفته
خیلی وقته زمستونه و یخ زده همه جا
همون عصری پنج شنبه ای که پارچه سیاهو زدیم به دم در
هرچی نارنجی بود پر کشید رفت
نگاشو انداخت به خرمالو های رسیده ی حیاط و گفت
ولی تو دلت پاییزی بمونه الهی مادر
نارنجیه نارنجی
.عزیز میگف همه روزای خدا قشنگه قربون شکلت
ولی پاییز یجور دیگه به دل میچسبه
همه چی رنگ و بو زردونارنجی داره
نیگا خرمالو هارو
نارنگیارو
پرتقالارو
نارنجارو
اصن همین نور های سرظهریو میبینی نارنجیان
نخودی خندید و گف حاجی خدابیامرز پاییز که میشد با یه بغل نارنجی میومد خونه میگف گل خانوم بیا بشین موهاتو پاییزی کنم
با وسواس حنا میزد به سرم
یه پیرهن نارنجی گرفته بود واسم با گل های بنفش
اونم تنمون میکردیم
حاجی هی دوبیتی میخوند دم گوشمون و ما سرخ و سفید میشدیم
عینهو تازه عروسا
نیگاش کردم موهای سفیدشو دیدم
موهاشو زد تو روسریش و گفت
آره مادر
ولی خیلی وقته پاییز رفته
خیلی وقته زمستونه و یخ زده همه جا
همون عصری پنج شنبه ای که پارچه سیاهو زدیم به دم در
هرچی نارنجی بود پر کشید رفت
نگاشو انداخت به خرمالو های رسیده ی حیاط و گفت
ولی تو دلت پاییزی بمونه الهی مادر
نارنجیه نارنجی
۷.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۰