فن فیک " قسمت تاریک "
فن فیک " قسمت تاریک "
پارت ۱۲
---------
از پله ها رفتن بالا و...
از زبان چویا *
فقط ی اتاق که درش قفل بود روب رومون قرار داشت
دازای میخواست در رو باز کنه....
که با افتادن امی روی زمین کارش رو متوقف شد
با نگرانی بش نگا میکردیم که...
از زبان امی +
وایساده بودم ک دستم خود به خود رفت سمت چاقو و زدمش به شکمم
اصلا دست خودم نبود . درد زیادی حس کردم ک باعث شد بیوفتم زمین
_ حالت خوبه؟
+ ا...اره خوبم...
امی ب زور بلند شد و چاقو رو از تو شکمش در اورد
× چ بلایی سر خودت اوردی؟؟؟
+ دست خودم نبود...م...مجبور شدم...
دازای سریع در رو باز کرد و رفتن داخل
یه مرد که صورتش معلوم نبود رو به پنجره روی صندلی نشسته بود
(" همون مرد عه )
" هوم...چند تا بچه رو فرستادن ؟ جالبه
بلند شد و امد سمت دازای و امی و چویا
از زبان دازای _
حدود شاید ³⁰ تا ⁴⁰ سالش بود ... شاید هم کمتر
موهاش تقریبا لخت بود
" حتماباید با دوست قدیمیم دیدار کنم..
_ دوست قدیمی؟
" وقتی رفتین مافیا و منم بردین میفهمین
+ جدی باید ببریمش؟
_ ام....اره
×بدویین دیگه
دازای موهبت طرف رو خنثی کرد ک کاری نکنه
و راه افتادن سمت مافیای بندر
دو ساعت بعد (مافیای بندر)
دازای و چویا وارد اتاق موری شدن *
موری : امیلیا کجاست ؟
× چاقو خورده
_ الان هم داره استراحت میکنه
موری : که اینطور...
_ موری سان...منظور اون مرد از ملاقات دوست قدیمی چی عه؟
موری :...
***
چرت شد :/
پارت بعدی رو فردا صبح میزارم
پارت ۱۲
---------
از پله ها رفتن بالا و...
از زبان چویا *
فقط ی اتاق که درش قفل بود روب رومون قرار داشت
دازای میخواست در رو باز کنه....
که با افتادن امی روی زمین کارش رو متوقف شد
با نگرانی بش نگا میکردیم که...
از زبان امی +
وایساده بودم ک دستم خود به خود رفت سمت چاقو و زدمش به شکمم
اصلا دست خودم نبود . درد زیادی حس کردم ک باعث شد بیوفتم زمین
_ حالت خوبه؟
+ ا...اره خوبم...
امی ب زور بلند شد و چاقو رو از تو شکمش در اورد
× چ بلایی سر خودت اوردی؟؟؟
+ دست خودم نبود...م...مجبور شدم...
دازای سریع در رو باز کرد و رفتن داخل
یه مرد که صورتش معلوم نبود رو به پنجره روی صندلی نشسته بود
(" همون مرد عه )
" هوم...چند تا بچه رو فرستادن ؟ جالبه
بلند شد و امد سمت دازای و امی و چویا
از زبان دازای _
حدود شاید ³⁰ تا ⁴⁰ سالش بود ... شاید هم کمتر
موهاش تقریبا لخت بود
" حتماباید با دوست قدیمیم دیدار کنم..
_ دوست قدیمی؟
" وقتی رفتین مافیا و منم بردین میفهمین
+ جدی باید ببریمش؟
_ ام....اره
×بدویین دیگه
دازای موهبت طرف رو خنثی کرد ک کاری نکنه
و راه افتادن سمت مافیای بندر
دو ساعت بعد (مافیای بندر)
دازای و چویا وارد اتاق موری شدن *
موری : امیلیا کجاست ؟
× چاقو خورده
_ الان هم داره استراحت میکنه
موری : که اینطور...
_ موری سان...منظور اون مرد از ملاقات دوست قدیمی چی عه؟
موری :...
***
چرت شد :/
پارت بعدی رو فردا صبح میزارم
۹.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.