از خواب گل تا باور پروانه ترسیدیم

از خواب گل تا باور پروانه ترسیدیم
از همصدا و همدل و هم خانه ترسیدیم
یک عمر از ناز نگاه یار جاماندیم
از طعنه های مردم دیوانه ترسیدیم
حسرت ب دل احساسمان را در گلو کُشتیم
از بوسه های کوچک و دزدانه ترسیدیم
جاری شدنها در بهار عمر تا مرداب
دریا شدن را مات و آگاهانه ترسیدیم
آدم نگشتیم و دل حوایمان خون شد
از گندم و سیب و دل رندانه ترسیدیم
دیدگاه ها (۸)

چنان دل کندم از یاری دل آزارکه بین ما نبوده عشقی انگارولی در...

لبت زندان و لبهایم شد احضارکه گیرد بوسه های داغ و ...

این چه رسمیست که هرشب دل من خونین است این چه دردیست که بر جس...

تو را نشد!می روم کہ خویش را فراموش ڪنم..❃♥️❃

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط