part46
part46
علی-تواستودیو بودم سرم و باکار گرم میکردم
که بهش فکرنکم هیچ جوره توکتم نمیرفت یعنی چی
مثل اینکه همه اهنگایی که نوشتم و دارم لمسس میکنم باتموم وجود
نکنه تارا یکی دیگه
نه تارا نمیتونه همچین ادمی باشه که من و بفروش اخه یعنی چیی
نشسته بودم رومیرسه خبرا کارمیکردم
غم میرسه خبرا با رفتن تارا بیشتر شده بود
زنگ درخورد در باز کردم سپی بودی
سپهر-سلام
توچرا نجواب میدی نه چیزی
علی-سلام
سپهر-باتوعم چی شده
تارا چیزیش شده
علی-بهم زدیم
سپهر-ودف یعنی چییی
علی-نمیدونم زده به سرش انگار
سپهر-میخوای باهاش حرف بزنم
علی-نه بیخیالش دیه نمیخوام راجبش حرف بزنیم
سپهر-اوک
ولی مطمعنم درست میشه تارا ادمی نیست که یهویی بیخیال بشه
علی-قهوه میخوری درس کنم؟
سپهر-اره
حالا کارا چطور پیش میره
علی-اره اوکیه
رفتم قهوه درست کنم
سپهر-نشستم روطندلی پشون شده بود
اخه یعنی چی اینا اینقد اوکی بودن باهم
هوفففف
بد ازاینکا یکم باعلی کارکردیم من دیگه اومدم بیرون
ولی علی موند همیشه همین کارو میکنه
هروقت حالش خوب نیست یا میخواد ازیچی فرار کنه خودش سرگرم میکنه شب تا صبح تواستودیو میمونه
ازحق نگذریم نتیجشم یکار خفن میشه
گوشیم و برداشتم به تارا تکست دادم
-سلام چطوری
تارا چیشده علی که چیزی نمیگهه
یعنی چی بهم زدید؟
تارا-ازخواب بیدار شدم
از طرف سپی و سهیل چیم داشتم
اول برای سپی سین زدم
بهش جواب دادم
-سلام مرسی توچطوری
- اره بهم زدیم تقصیر منه یعنی من خواستم دلیلشو نخواه ازم
بد برای سهیل تودلم کلی فحش دادم بهش نوشته بود
-سلام خوبی عزیزم؟ کی بلاخره بیام برای خواستگارین
درجوابش نوشتم
-سلام ممنون پنجشنبه شب
البته اینقد زود صمیمیت حس خوبی بهم نمیده
ترجیح میدم تارا صدام کنید تا عزیزم
بد چرخی و تواینستا زدم
سهیل بهم ریکوس داده بود
مرتیکه الدنگ
مجبور بودم قبول کردمش ...
زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
علی-تواستودیو بودم سرم و باکار گرم میکردم
که بهش فکرنکم هیچ جوره توکتم نمیرفت یعنی چی
مثل اینکه همه اهنگایی که نوشتم و دارم لمسس میکنم باتموم وجود
نکنه تارا یکی دیگه
نه تارا نمیتونه همچین ادمی باشه که من و بفروش اخه یعنی چیی
نشسته بودم رومیرسه خبرا کارمیکردم
غم میرسه خبرا با رفتن تارا بیشتر شده بود
زنگ درخورد در باز کردم سپی بودی
سپهر-سلام
توچرا نجواب میدی نه چیزی
علی-سلام
سپهر-باتوعم چی شده
تارا چیزیش شده
علی-بهم زدیم
سپهر-ودف یعنی چییی
علی-نمیدونم زده به سرش انگار
سپهر-میخوای باهاش حرف بزنم
علی-نه بیخیالش دیه نمیخوام راجبش حرف بزنیم
سپهر-اوک
ولی مطمعنم درست میشه تارا ادمی نیست که یهویی بیخیال بشه
علی-قهوه میخوری درس کنم؟
سپهر-اره
حالا کارا چطور پیش میره
علی-اره اوکیه
رفتم قهوه درست کنم
سپهر-نشستم روطندلی پشون شده بود
اخه یعنی چی اینا اینقد اوکی بودن باهم
هوفففف
بد ازاینکا یکم باعلی کارکردیم من دیگه اومدم بیرون
ولی علی موند همیشه همین کارو میکنه
هروقت حالش خوب نیست یا میخواد ازیچی فرار کنه خودش سرگرم میکنه شب تا صبح تواستودیو میمونه
ازحق نگذریم نتیجشم یکار خفن میشه
گوشیم و برداشتم به تارا تکست دادم
-سلام چطوری
تارا چیشده علی که چیزی نمیگهه
یعنی چی بهم زدید؟
تارا-ازخواب بیدار شدم
از طرف سپی و سهیل چیم داشتم
اول برای سپی سین زدم
بهش جواب دادم
-سلام مرسی توچطوری
- اره بهم زدیم تقصیر منه یعنی من خواستم دلیلشو نخواه ازم
بد برای سهیل تودلم کلی فحش دادم بهش نوشته بود
-سلام خوبی عزیزم؟ کی بلاخره بیام برای خواستگارین
درجوابش نوشتم
-سلام ممنون پنجشنبه شب
البته اینقد زود صمیمیت حس خوبی بهم نمیده
ترجیح میدم تارا صدام کنید تا عزیزم
بد چرخی و تواینستا زدم
سهیل بهم ریکوس داده بود
مرتیکه الدنگ
مجبور بودم قبول کردمش ...
زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۲k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.