Monster in the forest
Monster in the forest
پارت 24
نامجون: راست میگی.*توی دلش*اصلا هم راست نمیگی (◉_◉) اگه من میدونم تو راااااست نمیگی!
(تشریف میبریم پیش ا.ت)
ا.ت: نباید تا الان بیدار میشد دیگه؟ یا شایدم من خیلی عجله دارم...
از نامجون یه وقت ناراحت نشیا... اتفاقا خیلی هم نگرانت بود.. منو جونگ کوک هم همینطور.. بنظرت وقتش نیست چشمانت را باز نمایی؟هوووف...وقتی داشتم میومدم یه ذره از حرفاشون رو شنیدم..جونگ کوک حسودی میکنه که انقدر بهت اهمیت میدم😂
تهیونگ: حتما زبونشم برده توی لپش ها؟😄
ا.ت: عههههه بیدار شدی؟؟؟😄😄😄
*داد میزنه*جووووونگ کوووک... ناااااامجون!!!
تهیونگ بیدار شده بیااااااین!!!!
تهیونگ: آرام صدات تا اون سر دنیا هم رفت😄
جونگ کوک: تهیونگااااا بیدار شدی؟؟😄
*دستاشو باز میکنه تا بغلش کنه*
تهیونگ: ناااااامجوووون!!!!!😄😄😄
نامجون: تهیووونگ!😄*بغلش میکنه*
جونگ کوک:☹️☹️
تهیونگ: تو هم بیا😄
جونگ کوک: اصلا نخواستم😒
تهیونگ: بیا دیگه!😄
جونگ کوک: نه!
تهیونگ: میخوای ناراحتم کنی آره☹️
جونگ کوک:😄*بغلش میکنه*
(تهیونگ بلند نشده چون زخمی شده اینا خودشون میشینن تا بتونن برن پیشش)
تهیونگ: عه ا.ت پس تو چی؟ بیاااا😄
ا.ت:*بغلش میکنه*آخه میخواستم اول اونارو بغل کنی😄عیبی نداره آخری باشم🙂
نامجون: جونگ کوکاااا یاد بگیر*به ا.ت اشاره میکنه*
جونگ کوک: هیییییی😒
همه:(غیر از جونگ کوک)🤣🤣🤣😂😂😂
جونگ کوک: هووووی!!!نخندیییین!!
همچنان همه:😂🤣😂🤣😂🤣
جونگ کوک: هر هر هر هر خیلی خندیدیم😒
ا.ت: جوووونگ کووووک!!!!
جونگ کوک: ها چته؟
ا.ت: بیتلبیت این چه طرز حرف زدنه🥺
جونگ کوک: بله؟
ا.ت: الان که تهیونگ بیداره نامجون هم هست توروخدا من دیگه دارم از گشنگی شهید میییشم!!😫
جونگ کوک: هعی... باشه من میرم...خدافظ!*میره*
تهیونگ: یعنی تو از اون موقع تا الان هنوز هیچی نخوردی؟؟
ا.ت: نه☹️
تهیونگ: انتظار داشتم تا الان مرده باشی😂😂
ا.ت: هرهرهر😒
یعنی تو میخواستی من بمیرم🥺🥺🥺
تهیونگ: نه نه! آخه نگفتی که اگه غذا نخوری میمیری بخاطر همین.
ا.ت: خب راست گفتم☹️
تهیونگ: خب... نامجون میگم تو از اول زیر زمین اونجا بودی؟
نامجون: خب دقیقا نه... من یه قدرتی که دارم میتونم هر وقت هر جا که خواستم یهویی ظاهر بشم.
ا.ت: عه خوش بحالت! منم دلم میخواست از این قدرتا داشته باشم🥺
نامجون: اتفاقا من از قدم زدن معمولی بیشتر خوشم میاد.. من باید اینو بهت میگفتم.
ا.ت: یعنی شما از قدرتایی که دارین ناراحتین؟
تهیونگ و نامجون: آره.
ا.ت: خاک بر سرتون😐 خو آخه چرا؟؟
تهیونگ: چون نمیتونیم مثل افراد عادی زندگی کنیم😔
نامجون: اینکه ترسناک و قدرتای عجیب داشته باشی چیز جالبی نیست... همه ازمون میترسن.
ا.ت: خب پس خوش بحالتون منو دارین😄من ازتون نمیترسم😁
نامجون: از این لحاظ آره!😄
ا.ت: شما خیلی خوشبختین که من بهتون محبت میکنم😁همه انقدر لیاقت ندارن که من محبتمو بهشون برسونم😁
تهیونگ: عه واقعا😐
ا.ت: آره.. شما جزو دسته کمیابین😂
نامجون: احیاناً من این کلمه رو نگفتم؟
تهیونگ: یعنی با بقیه چطوری رفتار میکنی؟
ا.ت: عین سگ•-•
نامجون: تو که خیلی مهربون به نظر میای🤨
ا.ت: ظاهرم غلط اندازه😁
تهیونگ و نامجون:😂😂😂
پارت 24
نامجون: راست میگی.*توی دلش*اصلا هم راست نمیگی (◉_◉) اگه من میدونم تو راااااست نمیگی!
(تشریف میبریم پیش ا.ت)
ا.ت: نباید تا الان بیدار میشد دیگه؟ یا شایدم من خیلی عجله دارم...
از نامجون یه وقت ناراحت نشیا... اتفاقا خیلی هم نگرانت بود.. منو جونگ کوک هم همینطور.. بنظرت وقتش نیست چشمانت را باز نمایی؟هوووف...وقتی داشتم میومدم یه ذره از حرفاشون رو شنیدم..جونگ کوک حسودی میکنه که انقدر بهت اهمیت میدم😂
تهیونگ: حتما زبونشم برده توی لپش ها؟😄
ا.ت: عههههه بیدار شدی؟؟؟😄😄😄
*داد میزنه*جووووونگ کوووک... ناااااامجون!!!
تهیونگ بیدار شده بیااااااین!!!!
تهیونگ: آرام صدات تا اون سر دنیا هم رفت😄
جونگ کوک: تهیونگااااا بیدار شدی؟؟😄
*دستاشو باز میکنه تا بغلش کنه*
تهیونگ: ناااااامجوووون!!!!!😄😄😄
نامجون: تهیووونگ!😄*بغلش میکنه*
جونگ کوک:☹️☹️
تهیونگ: تو هم بیا😄
جونگ کوک: اصلا نخواستم😒
تهیونگ: بیا دیگه!😄
جونگ کوک: نه!
تهیونگ: میخوای ناراحتم کنی آره☹️
جونگ کوک:😄*بغلش میکنه*
(تهیونگ بلند نشده چون زخمی شده اینا خودشون میشینن تا بتونن برن پیشش)
تهیونگ: عه ا.ت پس تو چی؟ بیاااا😄
ا.ت:*بغلش میکنه*آخه میخواستم اول اونارو بغل کنی😄عیبی نداره آخری باشم🙂
نامجون: جونگ کوکاااا یاد بگیر*به ا.ت اشاره میکنه*
جونگ کوک: هیییییی😒
همه:(غیر از جونگ کوک)🤣🤣🤣😂😂😂
جونگ کوک: هووووی!!!نخندیییین!!
همچنان همه:😂🤣😂🤣😂🤣
جونگ کوک: هر هر هر هر خیلی خندیدیم😒
ا.ت: جوووونگ کووووک!!!!
جونگ کوک: ها چته؟
ا.ت: بیتلبیت این چه طرز حرف زدنه🥺
جونگ کوک: بله؟
ا.ت: الان که تهیونگ بیداره نامجون هم هست توروخدا من دیگه دارم از گشنگی شهید میییشم!!😫
جونگ کوک: هعی... باشه من میرم...خدافظ!*میره*
تهیونگ: یعنی تو از اون موقع تا الان هنوز هیچی نخوردی؟؟
ا.ت: نه☹️
تهیونگ: انتظار داشتم تا الان مرده باشی😂😂
ا.ت: هرهرهر😒
یعنی تو میخواستی من بمیرم🥺🥺🥺
تهیونگ: نه نه! آخه نگفتی که اگه غذا نخوری میمیری بخاطر همین.
ا.ت: خب راست گفتم☹️
تهیونگ: خب... نامجون میگم تو از اول زیر زمین اونجا بودی؟
نامجون: خب دقیقا نه... من یه قدرتی که دارم میتونم هر وقت هر جا که خواستم یهویی ظاهر بشم.
ا.ت: عه خوش بحالت! منم دلم میخواست از این قدرتا داشته باشم🥺
نامجون: اتفاقا من از قدم زدن معمولی بیشتر خوشم میاد.. من باید اینو بهت میگفتم.
ا.ت: یعنی شما از قدرتایی که دارین ناراحتین؟
تهیونگ و نامجون: آره.
ا.ت: خاک بر سرتون😐 خو آخه چرا؟؟
تهیونگ: چون نمیتونیم مثل افراد عادی زندگی کنیم😔
نامجون: اینکه ترسناک و قدرتای عجیب داشته باشی چیز جالبی نیست... همه ازمون میترسن.
ا.ت: خب پس خوش بحالتون منو دارین😄من ازتون نمیترسم😁
نامجون: از این لحاظ آره!😄
ا.ت: شما خیلی خوشبختین که من بهتون محبت میکنم😁همه انقدر لیاقت ندارن که من محبتمو بهشون برسونم😁
تهیونگ: عه واقعا😐
ا.ت: آره.. شما جزو دسته کمیابین😂
نامجون: احیاناً من این کلمه رو نگفتم؟
تهیونگ: یعنی با بقیه چطوری رفتار میکنی؟
ا.ت: عین سگ•-•
نامجون: تو که خیلی مهربون به نظر میای🤨
ا.ت: ظاهرم غلط اندازه😁
تهیونگ و نامجون:😂😂😂
۶.۰k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.