Monster in the forest
Monster in the forest
پارت 25
تهیونگ و نامجون:😂😂
( یک ساعت بعد)
جونگ کوک: من آمدم!
نامجون:عه خوب شد این بدبخت داشت جون میداد😂
ا.ت:*صداشو خیلی ترسناک کرده مثلا😐* ای وای بالاخررررره اووومدی!!داشتم دیوونه میشدددم!!
جونگ کوک:*شوکه*بی..یا همش مال خودت😳
نامجون: یکم آرامش همچین بد نیست😐
ا.ت: خودت جا من بودی میفهمیدی (◉_◉)
جونگ کوک:*_*
تهیونگ: بیچاره ترسید نیگا برگاش ریخت😐
جونگ کوک: من برم برگامو جمع کنم*_*
نامجون: میخوای کمکت کنم😐
جونگ کوک: نه خودم جمع میکنم^_^
تهیونگ: موفق باشی👏🏻
ا.ت: هعی....
نامجون: میگما... نمیتونیم جایی بریم که دنبال بقیه اعضا بگردیم؟
جونگ کوک: پس تهیونگ چی؟
تهیونگ: من میتونم راه برم.
ا.ت: اگه لازم باشه هم من میتونم کمکش کنم.
تهیونگ:عه خاک به سرم چرا همش یادم میره من بال دارم اصلا لازم نیست راه برم😁
جونگ کوک: اوسکل تیغ خورده به کمرت اگه بالاتو تکون بدی خو جر میخوری😐
تهیونگ: عه راست میگی😐
نامجون: به هر حال خب نمیتونیم همینطوری یه جا بمونیم🤨
ا.ت: من یه فکری دارم.
جونگ کوک: خب پس باید چیکار کنیم؟
ا.ت: من یه فکری دارم!
تهیونگ: همچین هم چیز سختی نیست خو یه راه حلی میتونیم براش پیدا کنیم!
ا.ت: من یه فکری دارم!!!!
نامجون: هیچکس راهی نداره؟
ا.ت:*جیغ و داد بلند*
ممممممننننننن یییییههه فکرررررییی داااارم!!!!!!
جونگ کو: بناااال خب!!!
ا.ت:*آرامش کامل*اصلا حواستون هست گفت میتونه راه بره😐
تهیونگ: راست میگه😐
جونگ کوک: خب ممکنه دردت بگیره.
تهیونگ: یه بار وقتی حواستون نبود امتحان کردم میتونم انجامش بدم!
نامجون: خب انجام بده ببینم.
تهیونگ:*خیلی راحت بلند میشه راه میره*
جونگ کوک: برگانم! همین تازه بود تیغ تا ته رفت تو کمرت چطوری به این زودی خوب شد که میتونی راه بری؟
نامجون: ولی ببین هنوز نمیتونه صاف راه بره.
تهیونگ: خب اون که آرهــ... ولی میتونم راه برم خیلی باشه دیگه یذره کمک میکنید😁
جونگ کوک: خب پس میمونیم تا فردا که بریم.
(.......)
جونگ کوک: اِم.... نامجون مطمئنی داری درست میزاریش؟
نامجون: خب...نه*ولش میکنه که یهو پرت میشه تو صورتش*آااای😣😣
جونگ کوک: عه😬 خو اصلا بده خودم میزارمش🙄
نامجون:😁
ا.ت: اِی خداااا!!! چادر هم نمیتونن پهن کنن😐بدویین دیگه!
جونگ کوک: اگه این خرابکاری نکنه من دارم میدوئم!
تهیونگ: تو که همینجا وایسادی😐
جونگ کوک: خب... آره.. اِم.. چرا تو درست فکر نمیکنی؟ منظورم اینه دارم عجله میکنم😐
تهیونگ: تنها چیزی که دارم میبینم اینه که داری توی حرف زدن داری عجله میکنی🙄
ا.ت: بفرما اینم فهمید... ده یالا دیییییگه!!!!!
پارت 25
تهیونگ و نامجون:😂😂
( یک ساعت بعد)
جونگ کوک: من آمدم!
نامجون:عه خوب شد این بدبخت داشت جون میداد😂
ا.ت:*صداشو خیلی ترسناک کرده مثلا😐* ای وای بالاخررررره اووومدی!!داشتم دیوونه میشدددم!!
جونگ کوک:*شوکه*بی..یا همش مال خودت😳
نامجون: یکم آرامش همچین بد نیست😐
ا.ت: خودت جا من بودی میفهمیدی (◉_◉)
جونگ کوک:*_*
تهیونگ: بیچاره ترسید نیگا برگاش ریخت😐
جونگ کوک: من برم برگامو جمع کنم*_*
نامجون: میخوای کمکت کنم😐
جونگ کوک: نه خودم جمع میکنم^_^
تهیونگ: موفق باشی👏🏻
ا.ت: هعی....
نامجون: میگما... نمیتونیم جایی بریم که دنبال بقیه اعضا بگردیم؟
جونگ کوک: پس تهیونگ چی؟
تهیونگ: من میتونم راه برم.
ا.ت: اگه لازم باشه هم من میتونم کمکش کنم.
تهیونگ:عه خاک به سرم چرا همش یادم میره من بال دارم اصلا لازم نیست راه برم😁
جونگ کوک: اوسکل تیغ خورده به کمرت اگه بالاتو تکون بدی خو جر میخوری😐
تهیونگ: عه راست میگی😐
نامجون: به هر حال خب نمیتونیم همینطوری یه جا بمونیم🤨
ا.ت: من یه فکری دارم.
جونگ کوک: خب پس باید چیکار کنیم؟
ا.ت: من یه فکری دارم!
تهیونگ: همچین هم چیز سختی نیست خو یه راه حلی میتونیم براش پیدا کنیم!
ا.ت: من یه فکری دارم!!!!
نامجون: هیچکس راهی نداره؟
ا.ت:*جیغ و داد بلند*
ممممممننننننن یییییههه فکرررررییی داااارم!!!!!!
جونگ کو: بناااال خب!!!
ا.ت:*آرامش کامل*اصلا حواستون هست گفت میتونه راه بره😐
تهیونگ: راست میگه😐
جونگ کوک: خب ممکنه دردت بگیره.
تهیونگ: یه بار وقتی حواستون نبود امتحان کردم میتونم انجامش بدم!
نامجون: خب انجام بده ببینم.
تهیونگ:*خیلی راحت بلند میشه راه میره*
جونگ کوک: برگانم! همین تازه بود تیغ تا ته رفت تو کمرت چطوری به این زودی خوب شد که میتونی راه بری؟
نامجون: ولی ببین هنوز نمیتونه صاف راه بره.
تهیونگ: خب اون که آرهــ... ولی میتونم راه برم خیلی باشه دیگه یذره کمک میکنید😁
جونگ کوک: خب پس میمونیم تا فردا که بریم.
(.......)
جونگ کوک: اِم.... نامجون مطمئنی داری درست میزاریش؟
نامجون: خب...نه*ولش میکنه که یهو پرت میشه تو صورتش*آااای😣😣
جونگ کوک: عه😬 خو اصلا بده خودم میزارمش🙄
نامجون:😁
ا.ت: اِی خداااا!!! چادر هم نمیتونن پهن کنن😐بدویین دیگه!
جونگ کوک: اگه این خرابکاری نکنه من دارم میدوئم!
تهیونگ: تو که همینجا وایسادی😐
جونگ کوک: خب... آره.. اِم.. چرا تو درست فکر نمیکنی؟ منظورم اینه دارم عجله میکنم😐
تهیونگ: تنها چیزی که دارم میبینم اینه که داری توی حرف زدن داری عجله میکنی🙄
ا.ت: بفرما اینم فهمید... ده یالا دیییییگه!!!!!
۸.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.