به دریا شکوه بردم از شب دشت

به دریا شکـــوهِ بــردم از شب ِ دشت

وزین عمری کـه تلــخ تلــخ بگذشت،

به هر موجی که می‌گفتم غم خویش،

سری می‌زد به سنگ و باز می‌گشت!

#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۱)

از دفن ماسالهاست که میگذرد،فقطکاش کسی میدانستچرا نمیمیریم؟#م...

پیش و پس فرقی ندارد ، راه را گم کرده اماز تو برگشتن برایم کا...

عشق من ساکن قطاریستکه نه ایستگاهی برای رساندنش به من داردو ن...

من چهمی دانستم دل هر کس دل نیست ...#حمید_مصدق

هر موقع میدیدمش خنده روی لبش بود یه روز بهش گفتم خوشبحالت......

🍁🧡#پاییز‌بهاریست‌ک‌عاشق‌شده‌است🧡🍁خودت هم خوب میدانی چه #دشوا...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط