(:پارت شش رمان کاردشلریم)
(:پارت شش رمان کاردشلریم)
دوروک : خب برات میخرم:)
آسیه: نه دوروک این چه حرفیه خودم کار میکنم میخرم
دوروک : نه ! خب ما که بالاخره قراره ازدواج کنیم باید از الان عادت کنی؛
فردا میریم بازار هرچی خواستی میگیرم
آسیه : نه من قبول نمیکنم
دوروک : باید قبول کنی مگ دست خودته😂؟
آسیه: باشه دروکک😐
دوروک: آسیه بیا بخوابیم
آسیه: خب من تو کدوم اتاق بخوابم؟
دوروک : تو اتاق من!
آسیه: رو زمیننن؟
دوروک : معلومه که نه تو بغل هم میخوابیم
آسیه تعجب میکنه
دوروک:آسیه ماکه ازدواج میکنیم از الان عادت کن دیگه
آسیه : باشه 🙂
آسیه میره کنار دوروک رو تخت میخوابه دوروک محکم بغلش میکنه
و باهم میخوابن
صبح فردا ؛
دوروک آروم آسیه رو بوس میکنه و میگه : آسیه بلند شو صبح شده
آسیه: آ باشه عمر 😅
دوروک:آسیه منم دوروک چرا میگی عمر
آسیه از جاش میپره و میگه : دوروک تویی؟
دوروک :عزیزم آروم باش منم
دوروک آروم آسیه رو بغل میکنه از حالت نشسته دراز میکشه و آسیه رو از لب بوس میکنهـ
در اون حین ...
سوسن : عمررر پاشوو😡
عمر :چی شده عشقم ؟
سوسن: میخوام پاشم
عمر دستشو از دور کمر سوسن بر میداره
سوسن: عمر تو خواب خیلی وول وول میخوری😒
عمر :عشقم خوب چیکار کنم؟
باید عادت کنی وگرنه شبا پیشت نمی خوابم
سوسن: خب حالا اونجوری هم نباشه؛
خودتو کنترل کن😕
عمر : عشقم نمیتونم الانم نمیتونم خودم و کنترل کنم بیا یه بوس بده برو😂
عمر سوسن و از لپ بوس میکنه
صبحانشون هم میخورن
خونه ی نباهت اینا👇
دوروک :آسیه صبحونت و خوردی؟
آسیه:اره
دوروک پاشو بریم خرید
آسیه:چه خریدی؟
دوروک : برات لپ تاپ بخریم دیگه🫳
آسیه:نه دوروک نمیخواد😂
دوروک: نه پاشو بریم
دوروک و آسیه سوار ماشین میرن خرید
یهو با سوسن و عمر رو به رو میشن
سوسن : شما اینجا چیکار میکنید ؟
دوروک: اومدیم برای آسیه لپ تاپ بخریم
عمر : آسیه ؟؟ خودم برات میخرم دوروک لازم نیست تو براش بخری
دوروک: نه ما دیگه قراره ازدواج کنیم(تاکید داره😂) خودم براش میخرم
عمر : اوکی
آسیه : شما اینجا چیکار داریم
سوسن: گوشیه عمر خراب شد اومدیم یکی جدید براش بخریم
همگی خریداشون و میکنن و میرن خونه
دوروک: آسیه رسیدیم
آسیه: دوروک بیا یکم تو
دوروک : من که از خدامه
آسیه: سلام عمو اورهان
اورهان: اون چیه تو دستت دخترم؟
آسیه: دوروک برام لپ تاپ خریده
اورهان: مبارکه دخترم ٫انقدر بدم میاد ازین لوس بازیا((آروم میگه)
آسیه : بیا تو دوروک
دوروک: فک کنم هنوز رابطمون و قبول نکرده
آسیه: دوروک ما همین دیروز رابطمون بهش گفتیم😐
دوروک....
(ادامه دارد)
دوروک : خب برات میخرم:)
آسیه: نه دوروک این چه حرفیه خودم کار میکنم میخرم
دوروک : نه ! خب ما که بالاخره قراره ازدواج کنیم باید از الان عادت کنی؛
فردا میریم بازار هرچی خواستی میگیرم
آسیه : نه من قبول نمیکنم
دوروک : باید قبول کنی مگ دست خودته😂؟
آسیه: باشه دروکک😐
دوروک: آسیه بیا بخوابیم
آسیه: خب من تو کدوم اتاق بخوابم؟
دوروک : تو اتاق من!
آسیه: رو زمیننن؟
دوروک : معلومه که نه تو بغل هم میخوابیم
آسیه تعجب میکنه
دوروک:آسیه ماکه ازدواج میکنیم از الان عادت کن دیگه
آسیه : باشه 🙂
آسیه میره کنار دوروک رو تخت میخوابه دوروک محکم بغلش میکنه
و باهم میخوابن
صبح فردا ؛
دوروک آروم آسیه رو بوس میکنه و میگه : آسیه بلند شو صبح شده
آسیه: آ باشه عمر 😅
دوروک:آسیه منم دوروک چرا میگی عمر
آسیه از جاش میپره و میگه : دوروک تویی؟
دوروک :عزیزم آروم باش منم
دوروک آروم آسیه رو بغل میکنه از حالت نشسته دراز میکشه و آسیه رو از لب بوس میکنهـ
در اون حین ...
سوسن : عمررر پاشوو😡
عمر :چی شده عشقم ؟
سوسن: میخوام پاشم
عمر دستشو از دور کمر سوسن بر میداره
سوسن: عمر تو خواب خیلی وول وول میخوری😒
عمر :عشقم خوب چیکار کنم؟
باید عادت کنی وگرنه شبا پیشت نمی خوابم
سوسن: خب حالا اونجوری هم نباشه؛
خودتو کنترل کن😕
عمر : عشقم نمیتونم الانم نمیتونم خودم و کنترل کنم بیا یه بوس بده برو😂
عمر سوسن و از لپ بوس میکنه
صبحانشون هم میخورن
خونه ی نباهت اینا👇
دوروک :آسیه صبحونت و خوردی؟
آسیه:اره
دوروک پاشو بریم خرید
آسیه:چه خریدی؟
دوروک : برات لپ تاپ بخریم دیگه🫳
آسیه:نه دوروک نمیخواد😂
دوروک: نه پاشو بریم
دوروک و آسیه سوار ماشین میرن خرید
یهو با سوسن و عمر رو به رو میشن
سوسن : شما اینجا چیکار میکنید ؟
دوروک: اومدیم برای آسیه لپ تاپ بخریم
عمر : آسیه ؟؟ خودم برات میخرم دوروک لازم نیست تو براش بخری
دوروک: نه ما دیگه قراره ازدواج کنیم(تاکید داره😂) خودم براش میخرم
عمر : اوکی
آسیه : شما اینجا چیکار داریم
سوسن: گوشیه عمر خراب شد اومدیم یکی جدید براش بخریم
همگی خریداشون و میکنن و میرن خونه
دوروک: آسیه رسیدیم
آسیه: دوروک بیا یکم تو
دوروک : من که از خدامه
آسیه: سلام عمو اورهان
اورهان: اون چیه تو دستت دخترم؟
آسیه: دوروک برام لپ تاپ خریده
اورهان: مبارکه دخترم ٫انقدر بدم میاد ازین لوس بازیا((آروم میگه)
آسیه : بیا تو دوروک
دوروک: فک کنم هنوز رابطمون و قبول نکرده
آسیه: دوروک ما همین دیروز رابطمون بهش گفتیم😐
دوروک....
(ادامه دارد)
۹.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.