عشقرویاییمن

#عشق.رویایی.من
#پارت.چهل.و.سوم
از زبون #راوی


دخترا خیلی بیحال و خسته از دعواشوم با پسرا رفتن دنبال جای خواب اما اخر تصمیم گرفتن که نخابن و توی جنگل سیاه یه چرخی بزنن
و همونطور که سهون قبلا به سیلدا گفته بود جنگل سیاه جایی بیرون از امپریوس بود.
وقتی به کوه‌های بلند رسیدن و به مه غلیظ پشت کوه‌ها نگاه کردن ترس یکم از وجودشون رو گرفت خب هرچی که بود اونا خوناشام یا جادوگر نبودن که بتونن از خودشون محافظت کنن اونا چهارتادختر بودن...
بدون هیچ سلاحی
بالاخره بعد از کلی گشتن تونستن چندتا چوب محکم پیدا کنن با برداشتن اون چوب‌ها از بین کوه‌ها گذشتن و وارد مه غلیظ و جنگل سیاه شدن...

از زبون #سیلدا

سیلدا:بچااا اینجا گرگینه‌هم داره؟
مبینا:فکر کنم
حوری:عررر من تکواندو بلدم نترسین من مثل شیر کنارتونم
رویا:اره اره تو خوب مطمئنم هیمن الان قالب تهی کردی تو شلوارت
مبینا:جررر
حوری:عنتر برقی من میخام ازتون محافظت کنم شما بهم توهین میکنید
سیلدا:ببخشید مادمازل
رویا:میگم برگردیم اینجا خیلی تاریکه
مبینا:ن برنگردیم
سیلدا:هیجانش می‌ارزه
حوری:اگر گم بشیم چی
مبینا:اون‌موقع یه غلطی میکنیم
رویا:فقط از هم دور نشیم
سیلدا:مه زیادی غلیظه
رویا:عررر میترصممم
حوری:صکته میکنم الان
مبینا:منم قالب تهی میکنم...



ادامه دارد....؛-؛
دیدگاه ها (۱۷)

ییژان¹/¹

ییژان¹/¹

#عشق.رویایی.من#پارت.چهل.و.دوماز زبون #حوریوقتی حموم کردم و ت...

هونهان لاورا مرگ‌بشین:)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط