فیک کوچولوی من
فیک کوچولوی من
part 6
( سو وو ویو )
خب من در روز سرم خیلی شلوغه
ولی برنامه های خاص خودم دارم و آلانم ساعت 6 عصر با نینجی و سونا قرار دارم
و باید حاضر شم
ولی زیاد مهم نیست خب من بدون میکاپ هم دافمممم اهههههههههه
بعد از خوردن عصررونه بابام صدام کرد که برم پیشش
رفتم دم در اتاق و تق ای به در زدم
بابای سو: بیا تو
سو وو: بابا با من کاری داشتی
بابای سو: اره بیا بشین
سو وو: اوکی....خب ؟؟؟
بابای سو: خب خواستگار داری !
سو وو: عهههه دوباره درش کن بابا
بابای سو: پسر اقای چویه تو ماموریت LM به عنوان پروانه دیدتت و خیلی ازت خوشش اومده همه جوره خاطرخواهت
سو وو: واقعا یادم نمیاد دیده باشمش بعدشم مگه اقای چوی مال رده ی چهارم نیست؟؟
بابای سو: نه واقا یادت نمیاد؟؟
سو وو: نه
( فلش بک به مأموریت LM )
( ادمین من گشاد براتون میتوضیحم )
داشت میدوعید با اون لباس مشکی و تنگش باید از پنجره خارج میشد
با یه حرکت به راه روی سمت راست رفت و دقیقا داشت رو به روی پنجره ی بزرگ
پرید و روی لبه ی پنجره ایستاد و خواست بپره که کسی صداش زد
جکسون: پروانه ......
پروانه به سمتش چرخید و با اون چشمان کشیده و زیبایش به پسری که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد ( حال میکنین چه خوب مینویسم خودم که خرذوق شدم ) و پسرک با نگاه پروانه چیزی در قلبش فوران کرد حس علاقه و اعتماد بیش از حد به این دختر
خب حتما لایک و کامنت بگذارید
و برای پارت بعدی بهتون قول نمیدم چون مدرسه ها باز شده و دیگه گوشی قرار نیست تو دست های من باشه ههههههه
part 6
( سو وو ویو )
خب من در روز سرم خیلی شلوغه
ولی برنامه های خاص خودم دارم و آلانم ساعت 6 عصر با نینجی و سونا قرار دارم
و باید حاضر شم
ولی زیاد مهم نیست خب من بدون میکاپ هم دافمممم اهههههههههه
بعد از خوردن عصررونه بابام صدام کرد که برم پیشش
رفتم دم در اتاق و تق ای به در زدم
بابای سو: بیا تو
سو وو: بابا با من کاری داشتی
بابای سو: اره بیا بشین
سو وو: اوکی....خب ؟؟؟
بابای سو: خب خواستگار داری !
سو وو: عهههه دوباره درش کن بابا
بابای سو: پسر اقای چویه تو ماموریت LM به عنوان پروانه دیدتت و خیلی ازت خوشش اومده همه جوره خاطرخواهت
سو وو: واقعا یادم نمیاد دیده باشمش بعدشم مگه اقای چوی مال رده ی چهارم نیست؟؟
بابای سو: نه واقا یادت نمیاد؟؟
سو وو: نه
( فلش بک به مأموریت LM )
( ادمین من گشاد براتون میتوضیحم )
داشت میدوعید با اون لباس مشکی و تنگش باید از پنجره خارج میشد
با یه حرکت به راه روی سمت راست رفت و دقیقا داشت رو به روی پنجره ی بزرگ
پرید و روی لبه ی پنجره ایستاد و خواست بپره که کسی صداش زد
جکسون: پروانه ......
پروانه به سمتش چرخید و با اون چشمان کشیده و زیبایش به پسری که پشت سرش ایستاده بود نگاه کرد ( حال میکنین چه خوب مینویسم خودم که خرذوق شدم ) و پسرک با نگاه پروانه چیزی در قلبش فوران کرد حس علاقه و اعتماد بیش از حد به این دختر
خب حتما لایک و کامنت بگذارید
و برای پارت بعدی بهتون قول نمیدم چون مدرسه ها باز شده و دیگه گوشی قرار نیست تو دست های من باشه ههههههه
۱.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.