آیین طلبگی
#آیین طلبگی
*قسمت سیزده ام
(دستم را بگیر)
به نقل از حاجآقا عالمزاده نوری
طلبگی شغل نیست. طلبگی ره سپار شدن در دیار عشق و عاشقی است. طلبگی یعنی دوست داشتن مردم و مهم بودن سرنوشت آنان.
طلبه خود را در برابر کج روی ها و بداندیشی های مردم مسئول می داند چرا که طلبه ادامه دهنده راه پیامبر است و همانند پیامبر دلسوز و خیرخواه مردم است.
در روزگار ما کم نیستند جوانانی که خود را گرفتار باتلاق فساد و فحشا نموده اند و دست خود را به نشانه یاری جویی بلند نموده اند اما متاسفانه زیاد نیستند طلاب و روحانیونی که دست گیر آنان شوند.
اگر ما به عنوان یک طلبه نتوانیم راه را به جوانان گم کرده ره نشان دهیم و آنان را وارد راه مستقیم سازیم،نتوانسته ایم به رسالت طلبگی خود عمل کنیم .
عمری است بر سر سفره پر خیر و برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نشسته ایم و تمام وجودمان مدیون عنایت و لطف بی بدیل آقاست، حال اگر نخواهیم به رسالت خویش به شایستگی عمل کنیم آیا مصداق نمک خوردن و نمکدان شکستن نیست؟!
کافی است نیت خود را خالص کنیم و عاشقانه با جوانان صحبت نماییم آن گاه می توانیم بسیاری از جوانان که در تار تنید شده عنکبوت های ماهواره ای گرفتار آمده اند را جانی تازه بخشیم.
برای اثبات سخن خویش بهتر است به این خاطره نقل شده از حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان، در کتاب«معاشرت» که از تألیفات او است توجه نمایید:
در محل زندگیم در تهران جوانی را میشناختم که از هیچ فسادی چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسی نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد .
روزی برای دیدن و زیارت مردی مۆمن که فوقالعاده به او علاقه داشتم ، رفتم ؛ مردی که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و برای مردم منبعی از خیر و کلیدی برای حلّ مشکلات بود ، آن جوان در حالی که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدی به آداب دیانت و اخلاق انسانی آراسته شده ، نزد او بود ، از گفتگویش با آن مرد نشان میداد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است .
با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسی الهی و دمی عیسوی قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است .
از او پرسیدم چه پیش آمدی اتفاق افتاده و چه حادثه ای زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدی و به حق و حق پرستان پیوستی ؟
گفت : شب جمعه ای مست و لا یعقل از کاباره ای به خانه میرفتم ، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستی بیش از اندازه کنار پیاده رویِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود ، کم کم داشتم از مستی و بیهوشی خارج میشدم ، دیده باز کردم ، دیدم روحانی با محبّتی سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش میکند ، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدی که نماز میخواند و هر صبح جمعه دعای ندبه داشت بروم .
با شرمساری و خجالت به او گفتم با این حال و وضعی که دارم مناسب مسجد نیستم !
گفت : اتفاقاً با همین وضع ، مناسب مسجدی ! با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد ، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد ، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم ، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضای مسجد و نمازی که خواندم و لقمه ای که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم .
« یَا أیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِینَ؛
ای مردم! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند و موعظه ای آمده ، و شفا است برای آنچه از بیماریهای اعتقادی و اخلاقی در سینههاست ، و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان».
بر اثر دلسوزی و هدایت آن روحانی وارسته ، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دختری مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و همنشینی و رفاقت با آن روحانی دلسوز کاملاً راضی هستم.
*قسمت سیزده ام
(دستم را بگیر)
به نقل از حاجآقا عالمزاده نوری
طلبگی شغل نیست. طلبگی ره سپار شدن در دیار عشق و عاشقی است. طلبگی یعنی دوست داشتن مردم و مهم بودن سرنوشت آنان.
طلبه خود را در برابر کج روی ها و بداندیشی های مردم مسئول می داند چرا که طلبه ادامه دهنده راه پیامبر است و همانند پیامبر دلسوز و خیرخواه مردم است.
در روزگار ما کم نیستند جوانانی که خود را گرفتار باتلاق فساد و فحشا نموده اند و دست خود را به نشانه یاری جویی بلند نموده اند اما متاسفانه زیاد نیستند طلاب و روحانیونی که دست گیر آنان شوند.
اگر ما به عنوان یک طلبه نتوانیم راه را به جوانان گم کرده ره نشان دهیم و آنان را وارد راه مستقیم سازیم،نتوانسته ایم به رسالت طلبگی خود عمل کنیم .
عمری است بر سر سفره پر خیر و برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نشسته ایم و تمام وجودمان مدیون عنایت و لطف بی بدیل آقاست، حال اگر نخواهیم به رسالت خویش به شایستگی عمل کنیم آیا مصداق نمک خوردن و نمکدان شکستن نیست؟!
کافی است نیت خود را خالص کنیم و عاشقانه با جوانان صحبت نماییم آن گاه می توانیم بسیاری از جوانان که در تار تنید شده عنکبوت های ماهواره ای گرفتار آمده اند را جانی تازه بخشیم.
برای اثبات سخن خویش بهتر است به این خاطره نقل شده از حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان، در کتاب«معاشرت» که از تألیفات او است توجه نمایید:
در محل زندگیم در تهران جوانی را میشناختم که از هیچ فسادی چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسی نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد .
روزی برای دیدن و زیارت مردی مۆمن که فوقالعاده به او علاقه داشتم ، رفتم ؛ مردی که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و برای مردم منبعی از خیر و کلیدی برای حلّ مشکلات بود ، آن جوان در حالی که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدی به آداب دیانت و اخلاق انسانی آراسته شده ، نزد او بود ، از گفتگویش با آن مرد نشان میداد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است .
با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسی الهی و دمی عیسوی قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است .
از او پرسیدم چه پیش آمدی اتفاق افتاده و چه حادثه ای زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدی و به حق و حق پرستان پیوستی ؟
گفت : شب جمعه ای مست و لا یعقل از کاباره ای به خانه میرفتم ، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستی بیش از اندازه کنار پیاده رویِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود ، کم کم داشتم از مستی و بیهوشی خارج میشدم ، دیده باز کردم ، دیدم روحانی با محبّتی سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش میکند ، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدی که نماز میخواند و هر صبح جمعه دعای ندبه داشت بروم .
با شرمساری و خجالت به او گفتم با این حال و وضعی که دارم مناسب مسجد نیستم !
گفت : اتفاقاً با همین وضع ، مناسب مسجدی ! با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد ، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد ، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم ، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضای مسجد و نمازی که خواندم و لقمه ای که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم .
« یَا أیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِینَ؛
ای مردم! یقیناً از سوی پروردگارتان برای شما پند و موعظه ای آمده ، و شفا است برای آنچه از بیماریهای اعتقادی و اخلاقی در سینههاست ، و سراسر هدایت و رحمتی است برای مؤمنان».
بر اثر دلسوزی و هدایت آن روحانی وارسته ، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دختری مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و همنشینی و رفاقت با آن روحانی دلسوز کاملاً راضی هستم.
۱.۶k
۲۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.