لحضه عاشقی. پارت40
#لحضه_عاشقی. پارت40
اسیع :با حرف دروک دیشب یادم اومد من دیشب کل بدن دروک رو دیده بودم
دروک:متوجه شدم که با حرفم ناراحت شد و زود فرمم پوشیدم و رفتم مدرسه
هاریکا:سلام دروک اسیع کجاست
دروک:به تو هیچ ربطی نداره عو*ضی
عاریکا :باشه بابا حالا عصبانی نشو
دروک :رفتم کلاس که سوسن اومد کنارم نشست
سوسن:دروک؟
دروک :بله
سوسن :اسیه کجاست ؟
دروک:قول بده به هیچکی نگی
سوسن :قول
دروک:همه چیرو براش تعریف کردم حتی حالت تهوع گرفتنشو
سوسن :وای داداش چی کار کردی
اگه اسیع حامله باشه چی ؟
دروک:نمیدونم سوسن اون به من اعتماد کرد و پیشم موند ولی من چیکار کردم باهاش
سوسن :استاد اومد
استاد :سلام بچه ها
زنگ اخر
دروک :زنگ اخر خورد همه رفتیم خونه هامون
وقتی رفتم خونه یهو دیدم اسیع داره...
#ادامه_دارع
اسیع :با حرف دروک دیشب یادم اومد من دیشب کل بدن دروک رو دیده بودم
دروک:متوجه شدم که با حرفم ناراحت شد و زود فرمم پوشیدم و رفتم مدرسه
هاریکا:سلام دروک اسیع کجاست
دروک:به تو هیچ ربطی نداره عو*ضی
عاریکا :باشه بابا حالا عصبانی نشو
دروک :رفتم کلاس که سوسن اومد کنارم نشست
سوسن:دروک؟
دروک :بله
سوسن :اسیه کجاست ؟
دروک:قول بده به هیچکی نگی
سوسن :قول
دروک:همه چیرو براش تعریف کردم حتی حالت تهوع گرفتنشو
سوسن :وای داداش چی کار کردی
اگه اسیع حامله باشه چی ؟
دروک:نمیدونم سوسن اون به من اعتماد کرد و پیشم موند ولی من چیکار کردم باهاش
سوسن :استاد اومد
استاد :سلام بچه ها
زنگ اخر
دروک :زنگ اخر خورد همه رفتیم خونه هامون
وقتی رفتم خونه یهو دیدم اسیع داره...
#ادامه_دارع
۷.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.