بعد نا شناخته ای از احساس من زمانی پیدا شد که تو پایت را

بُعد نا شناخته ای از احساس من زمانی پیدا شد که تو پایت را به زندگی من گذاشتی . آن موقع بود که فهمیدم زندگی علاوه بر خوردن و خوابیدن و درس خواندن و نفس کشیدن ، میتواند تو را داشتن را جزو نیازهای اصلی اش بداند .

من زمانی دانستم که جسم من ابعاد بیشتری دارد که خودم را در خیال در آغوش تو تجسم کردم و در واقعیت فقط سرم را پایین انداختم ، من فهمیدم که خیال من میتواند با تو به اوج برسد و واقعیت من چیزی جز خجالت ندارد !

من چندمین بُعد خود را زمانی شناختم که تو و دانشمندان صدا را یک موج میدانستید و من صدای تو را زیبا ترین موسیقی جهان میدانستم و بی اختیار دوست داشتم که هر روز آن را گوش کنم و موسیقی متن خیال پردازی هایم باشد . . .

من فهمیدم که بُعد بعدی زندگی ، دقیقا همان جایی ست که ما با نگاه و بغض و صدا و دستان نفر دیگری زندگی خود را پیش میبریم ، بدون قدرت اختیار که مثلا ما را از دیگر جانوران متمایز کرده است .

بُعد زندگی من از آنجایی پیدا شد که ممکن است صدا و نگاه و دستانت را برای همیشه از دست داده باشم ، اما بتوانم با خیالم برای همیشه با تو زندگی کنم . . .
دیدگاه ها (۲)

همیشه چیزهایی که نداشته ام رابیشتر دوست داشته ام،همچون تو، ک...

ای آیندگان شما که از دل گردابی بیرون می جهید که ما را بلعیده...

گفتند مرگ مرده است آری خود دیدم که تن به شقاوت لاش خوران سپر...

چگوارا موهایش را بافته شلواری تنگ به پا کرده وسر هر کوچه به...

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط