کلافه سرمو تکون دادم

کلافه سرمو تکون دادم
خیلی داشت حرف میزد
همونجور که کتابامو توی کیفم میذاشتم گفتم : بسه ، سرم رفت ...
کولمو روی دوشم انداختم و قدم تند کردم
دنبالم میومد و حرف میزد : یعنی میخوام بهت بگم خیلی احمقی ...
لبخند زدم : میدونم ، ساکت شو دیگه ...
خواستم قدم بردارم که بازومو گرفت و نگهم داشت
عصبی بود
نگرانی و حرص توی چشماش دو دو میزد
کلافه چشمامو روی هم فشار دادم و گفتم : من باید برم رفیق ، دیرم شده ...
دندوناشو فشار داد روهم : دیرت نشده ، داری فرار میکنی ، تا کی میخوای فرار کنی؟! با واقعیت کنار بی ......
رفتم تو حرفش و اخمو گفتم : من با واقعیت کنار اومدم بچه جون ، تو داری به من یاد میدی واقع بین بودنو؟!
عصبی خندید
دست کشید به مقنعه اش و گفت : آره ، میبینم ، تا کی میخوای بشینی یه گوشه خودتو خون به جیگر کنی ، رفته اون ... میفهمی؟! رفته ... به خودت بیا ... نجات بده خودتو از این باتلاقی که توش افتادی ... عشق کدومه؟! تا کی میخوای تنها باشی؟! رفته اون ... رفته ... بفهم!!!
بند کولمو محکم توی مشتم فشار دادم که نبینه لرزش دستامو
آروم گفتم : واقعیت اینه که رفته اون ...
تو میگی رفته اون ...
خب منم میدونم رفته اون ولی خیلی چیزا رو با خودش برده اون ...
برده با خودش گرمیِ دستای منو
برده با خودش خنده های دیوونه وارِ منو
رفته اون ، آره
اما برده با خودش آرامش شب و روزای منو
برده با خودش یه شب راحت خوابیدنِ منو
رفته ، میدونم ؛ ولی کاش نمیرفت
کاش لاقل منم با خودش میبرد
اینجوری از من ، یه من جا گذاشته اینجا ‌که هرشب هرشب نفسش میگیره از دلتنگی و میکشه و زندش میکنه تنهایی
رفته اون ، باشه ، قبول...
اما من که نمیتونم جایی برم
من دلمو جا گذاشتم پیشِ اون ...
اونی که نمیدونم الان کجاست حتی!

چشماش یه تلنگر میخواست تا بباره
زدم رو شونش و گفتم : منم میدونم رفته ولی دلمم برده ، دلمم رفته ، دلِ آدم اگه بره رفیق ... چیزی از خودش باقی نمیمونه ، همه ش راه میفته دنبال مسافرش!

#مهسا_امیری_راد