گفتنی هایی به دل دارم نمیگویم به تو
گفتنی هایی به دل دارم نمیگویم به تو
عاشقت هستم گرفتارم نمیگویم به تو
جان من، با تو هزاران دردِ دل دارم ببین
آنقدر تلخی که اسرارم نمیگویم به تو
سالها گفتم غزل از شور و شیدایی ولی
از دلیل بغضِ اشعارم نمیگویم به تو
کمترین تدبیر دل را مُهر باطل میزنی
صدگره افتاده در کارم نمیگویم به تو
گفته بودی صحبت ازعشق ووفا هرگز مگو
لب مچین دیگر که افکارم، نمیگویم به تو
این همه قهروغضب حالم چه میپرسی برو
کم کن این بیهوده آزارم، نمیگویم به تو
باقساوت هر چه میخواهی بگو تکرار کن
گفتنی هایی به دل دارم نمیگویم به تو
عاشقت هستم گرفتارم نمیگویم به تو
جان من، با تو هزاران دردِ دل دارم ببین
آنقدر تلخی که اسرارم نمیگویم به تو
سالها گفتم غزل از شور و شیدایی ولی
از دلیل بغضِ اشعارم نمیگویم به تو
کمترین تدبیر دل را مُهر باطل میزنی
صدگره افتاده در کارم نمیگویم به تو
گفته بودی صحبت ازعشق ووفا هرگز مگو
لب مچین دیگر که افکارم، نمیگویم به تو
این همه قهروغضب حالم چه میپرسی برو
کم کن این بیهوده آزارم، نمیگویم به تو
باقساوت هر چه میخواهی بگو تکرار کن
گفتنی هایی به دل دارم نمیگویم به تو
- ۹۷۵
- ۰۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط