البته نه برای تهیونگ ک خودش یه مدت زیادی مافیا بوده
البته نه برای تهیونگ ک خودش یه مدت زیادی مافیا بوده
هانول : تهیونگ
برگشتم سمتش
هانول : برو دیگه
حواسم پرت شده بود برای همین خیلی وقته رسیدیم و من به بیرون خیره شده بودم از اون اتفاق 2 ماه میگذره تقریبا زمان زیادیه برای من
رفتم جلوی در و در زدم وقتی درو باز کردن به خدمتکار گفتم ک کیم و اونم گفت میره خبر بده وایساده بودم جلوی در ک خدمتکار گفت برم داخل منم رفتم بعد از دیدن فرد مورد نظرم لبخندی زدم اون منو نمیشناخت ولی من اونو خیلی خوب میشناختم در اصل اون فقط با پدرم دشمن بود اون موقع هیچکس نمیدونست ک پدرم یه پسر داره الانم کسی نمیدونه ک من پسر همون مَردم
تهیونگ : سلام
الکس : سلام خوش اومدید...بفرمایید بشینید
رفتم جلوش روی مبل نشستم کل خونشون مشکی بود جالب و قشنگ بود هر چی بود بهتر از اون خونه ی رنگین کمانیه هانوله
الکس : خب گفتید کار دارید ولی من درست متوجه نشدم ک منظورتون چیه
تهیونگ : ... خب باند ما با کمبود نیرو مواجه شده و ما ازتون تعدادی نیرو میخوایم...از همون نیروهایی ک میدونید خیلی خوبن و بهشون اعتماد دارید
الکس : میتونم چند نفرو براتون بفرستم
تهیونگ : توی کارشون خوبن؟
الکس : من زیاد باهاشون کاری ندارم ولی آره بد نیستن
تهیونگ : کسی هست توی باند ک عالی باشه و بهش اعتماد داشته باشین؟
الکس : هست ولی فقط دو تاان و من بهشون احتیاج دارم
تهیونگ : میتونم ببینمشون؟
الکس : ... نه مشکلی نیست الان فکر کنم دارن تمرین میکنن
تهیونگ : مشکلی نیست
بلند شد منم همراهش بلند شدم
الکس : از این طرف
رفتش منم دنبالش رفتم
یکم ک رفتیم رسید به یه سالن داخل سالن یه شیشه بزرگ تقریبا مشکی بود دیده میشد اونطرف ، ولی مشکی بود
الکس : اینجان
نگاه کردم یه دختر و پسر بودن بکس کار میکردن چهرشون خیلی خوب دیده نمیشد باید میدیدم اونا کین
تهیونگ : اسمشون چیه؟
الکس : برای چی میخوای؟
تهیونگ : همینجوری پرسیدم
دیگه چیزی نگفت
تهیونگ : چقدر بدم ؟
با تعجب بهم نگاه کرد
برگشتم سمتش و به چشماش نگاه کردم
تهیونگ : چقدر پول بودم تا این دوتارو به من بدی
الکس : دیوونه شدی؟ من اونارو به تو نمیدم
تهیونگ : میدی...اگه موضوع پول باشه میدی
الکس : فکرشم نکن
تهیونگ : باشه ...
از اونجایی ک هانول و بچه ها داشتن صدای مارو میشنیدن الانا باید پیداشون بشه درستم حدس زدم با صدای کوبیده شدن در چشممو بهشون دوختم با یه گلوله الکسو کشتن
ا/ت ویو
یه مشت کوبیدم تو بازوش ک دادش هوا رفت
متیو : غلط کردم
بهش خندیدم
متیو : حداقل نخنددد
ا/ت : باشه باشه
داشتیم با متیو بکس کار میکردیم ک صدای شلیک گلوله اومد سریع نگاهمونو دادیم به شیشه ای ک اون طرفو نشون میداد چند نفر بودن میخواستن درو بشکونن
متیو : اسلحت باهاته ا/ت
ا/ت : آره
متیو : زود باش پناه بگیر
سریع رفتم پشت دیوار وایسادم اسلحمو چک کردم پر بود
درو ک شکوندن اومدن داخل
هانول : بیاید بیرون ( با داد )
هانول : کاریتون نداریم فقط باید با ما بیاید
متیو : چرا اونوقت؟
هانول : خودت میفهمی اگه بیای
به متیو نگاه کردم
هانول : تهیونگ
برگشتم سمتش
هانول : برو دیگه
حواسم پرت شده بود برای همین خیلی وقته رسیدیم و من به بیرون خیره شده بودم از اون اتفاق 2 ماه میگذره تقریبا زمان زیادیه برای من
رفتم جلوی در و در زدم وقتی درو باز کردن به خدمتکار گفتم ک کیم و اونم گفت میره خبر بده وایساده بودم جلوی در ک خدمتکار گفت برم داخل منم رفتم بعد از دیدن فرد مورد نظرم لبخندی زدم اون منو نمیشناخت ولی من اونو خیلی خوب میشناختم در اصل اون فقط با پدرم دشمن بود اون موقع هیچکس نمیدونست ک پدرم یه پسر داره الانم کسی نمیدونه ک من پسر همون مَردم
تهیونگ : سلام
الکس : سلام خوش اومدید...بفرمایید بشینید
رفتم جلوش روی مبل نشستم کل خونشون مشکی بود جالب و قشنگ بود هر چی بود بهتر از اون خونه ی رنگین کمانیه هانوله
الکس : خب گفتید کار دارید ولی من درست متوجه نشدم ک منظورتون چیه
تهیونگ : ... خب باند ما با کمبود نیرو مواجه شده و ما ازتون تعدادی نیرو میخوایم...از همون نیروهایی ک میدونید خیلی خوبن و بهشون اعتماد دارید
الکس : میتونم چند نفرو براتون بفرستم
تهیونگ : توی کارشون خوبن؟
الکس : من زیاد باهاشون کاری ندارم ولی آره بد نیستن
تهیونگ : کسی هست توی باند ک عالی باشه و بهش اعتماد داشته باشین؟
الکس : هست ولی فقط دو تاان و من بهشون احتیاج دارم
تهیونگ : میتونم ببینمشون؟
الکس : ... نه مشکلی نیست الان فکر کنم دارن تمرین میکنن
تهیونگ : مشکلی نیست
بلند شد منم همراهش بلند شدم
الکس : از این طرف
رفتش منم دنبالش رفتم
یکم ک رفتیم رسید به یه سالن داخل سالن یه شیشه بزرگ تقریبا مشکی بود دیده میشد اونطرف ، ولی مشکی بود
الکس : اینجان
نگاه کردم یه دختر و پسر بودن بکس کار میکردن چهرشون خیلی خوب دیده نمیشد باید میدیدم اونا کین
تهیونگ : اسمشون چیه؟
الکس : برای چی میخوای؟
تهیونگ : همینجوری پرسیدم
دیگه چیزی نگفت
تهیونگ : چقدر بدم ؟
با تعجب بهم نگاه کرد
برگشتم سمتش و به چشماش نگاه کردم
تهیونگ : چقدر پول بودم تا این دوتارو به من بدی
الکس : دیوونه شدی؟ من اونارو به تو نمیدم
تهیونگ : میدی...اگه موضوع پول باشه میدی
الکس : فکرشم نکن
تهیونگ : باشه ...
از اونجایی ک هانول و بچه ها داشتن صدای مارو میشنیدن الانا باید پیداشون بشه درستم حدس زدم با صدای کوبیده شدن در چشممو بهشون دوختم با یه گلوله الکسو کشتن
ا/ت ویو
یه مشت کوبیدم تو بازوش ک دادش هوا رفت
متیو : غلط کردم
بهش خندیدم
متیو : حداقل نخنددد
ا/ت : باشه باشه
داشتیم با متیو بکس کار میکردیم ک صدای شلیک گلوله اومد سریع نگاهمونو دادیم به شیشه ای ک اون طرفو نشون میداد چند نفر بودن میخواستن درو بشکونن
متیو : اسلحت باهاته ا/ت
ا/ت : آره
متیو : زود باش پناه بگیر
سریع رفتم پشت دیوار وایسادم اسلحمو چک کردم پر بود
درو ک شکوندن اومدن داخل
هانول : بیاید بیرون ( با داد )
هانول : کاریتون نداریم فقط باید با ما بیاید
متیو : چرا اونوقت؟
هانول : خودت میفهمی اگه بیای
به متیو نگاه کردم
۶.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.