پارت ۸۹
#پارت_۸۹
بدون اینکه دیگه بذارم چیزی بگه سوار ماشینم شدم و خرکت کردم.حواسم بود ک تعقیبم نکنه..جلو خونه نگه داشتم...رفتم بالا...درو بازکردم رفتم تو...کفشای ارتین جلو در بود..اومده خونه؟...پس چرا هیچی نگفت...استرسم بیشتر شد...میخواستم شب بهش خبرو بدم...اروم رفتم تو...
+آرتین
یهو از اتاق اومد بیرون
_کجا بودی؟
جاخوردم از حرفش...کجا بودم؟بگم کجا بودم؟
+ر...رفته بودم خرید دیگه
_رفته بودی خرید آره رفته بودی خرید
چهارستون بدنم میلرزید...
+جواب آزمایشتو....گرفتی؟
یهو داد زد
_گور بابای جواب آزمایش...وقتی تکلیف زندگی خودم و زنم معلوم نیس...جلو آزمایشگاه با اوین چ غلطی میکردی آنا..ها..چ غلطی میکردی؟
بغضم ترکید:ارتین...
_خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم...بیا راه باز جاده دراز...برو طلاقتو بگیر هر غلطی دلت میخواد بکن..
+آرتین
_آرتین مرد..ارتین مرد وقتی که زنش بهش میگه میرم خرید و بعد جلو آزمایشگاه با اوین میبینتش...با دشمنش میبینتش...آرتین مرد
سوئیچشو برداشت و از خونه زد بیرون...وسط پذیرایی نشستم...مگه داشتیم بیشتر ازاین بدبختی...داریم بازم...نه...من دیگه طاقتشو ندارم...گوشیمو برداشتم و شماره ارتینو گرفتم...رد تماس زد...و بعدم دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد...ساعتو نگاه کردم..پنج بود...بالاخره ک ارتین میاد...منم الان یه غذای خوب درست میکنم و ارتین ک اومد میگم بهش...آرتین خوبه یبار زود قضاوت کردی و دیدی چی شد...لباسامو عوض کردم...غذا و سالاد درست کردم..خودمم رفتم تو اتاق..یه پیرهن عروسکی لیمویی پوشیدم..با صندل سفید...موهامم دورم باز گذاشتم...ارتین بیا ارتین بیا...دوباره گوشیشو گرفتم هنوز خاموش بود...ساعت دوازده بود که صدای چرخیدن کلید تو قفل اومد..مث برق گرفته ها پاشدم...ارتین اومد تو
+کجایی؟...چرا گوشیت خاموشه...میدونی مردموزنده شدم.
یه نگاه سرسری ب سرتاپام انداخت و رفت تو اتاق
_غذا نمیخوری؟
جواب نداد...لعنتی..خدایا...رفتم آشپزخونه و غذا و سالادو گذاشتم تو یخچال..رفتم تو اتاق دیدم رو تخت دراز کشیده...صندلامو دراوردم و کنارش دراز کشیدم...خودمو چسبوندم بهش..
+یادته یبار زود قضاوت کردی چیشد؟...یاد نگرفتی ک زود قضاوت نکنی؟...نه؟...من اگه بهت دروغ گفتم که میرم خرید.نرفتم که با اوین برم بیرون من رفتم..
یه غلت زد و پشتشو کرد به من...ولی بازم ادامه دادم
+رفتم و برای این حالع چند روزم ک بد بود ازمایش بدم دیروز با تینا رفتم ازمایش دادم امروز رفتم جوابشو گرفتم و وقتی اومدم بیرون اوینو دیدم که از تو و دلینا تو کافه عکس گرفته بود و میخواست ب من نشون بده...
بازم هیچ حرکتی نکرد.
+نمیخوای بدونی جواب آزمایش چی بوده؟
بازم هیچی نگفت...منم دیگه بدون اینکه چیزی بگم خودمو کشیدم عقب و رو متکای خودم خوابیدم و پشتمو کردم بهش...داشت کم کم خپابم میبرد که احساس کردم باد گرمی میخوره به پشت گردنم
+جواب آزمایش چی بود؟
لحنش خشک و جدی بود...اصلا مهربون و نرم نبود...منمبرای تلافی هیچی نگفتم
+من که میدونم خواب نیستی...منم جواب ازمایشو گرفتم...گفتم شاید دوس داشته باشی بدونی
چشمام تا اخرین حد باز شد..ولی چون وشتم ب ارتین بود ندید...
_چی بود؟
+نه دیگه...اول شما بگو...
_ب من چ نگو...اصن برام مهم نیس
+عه خب باشه.مثبت بود...متاسفانه من بابای اون بچم
ب گوشم شک کردم...برگشتم...نشستم.توچشمای ارتین خیره شدم...مثبت بود.ارتین بچه داشت..بچش بود اون...دوقطره اشک همزمان افتاد از چشمم پایین
+میخوای چیکار کنی حالا؟
_چیشد تو که برات مهم نبود؟
با صدایی ک ب شدت میلرزید گفتم
_ارتین الان وقت شوخی نیس میگم میخوای چیکار کنی الان؟
ارتینم پاشپ نشست
+نلرز اینجوری دختر
صدامو بردم بالا
_باتوام ارتین جواب منو بده
+نلرز انا..ب خدا دروغ گفتم....جواب آزمایش منفی بود...منم زدم زیر کاسه کوزه دلینا پاشدم اومدم...انا نلرز بهت میگم...باورت میشه بچه از اوین بود...میخواستن با اینکارشون فقط زندگی منو تو رو بریزن بهم مث اینکه اوین ی نقشه دیگه هم داشته که نتونسته انجامش بده...ببین همه چیو گفتم بهت نلرز
بچم...بخاطر بچه ای هم ک تو شکممه هم باید خودمو کنترل کنم...چون دیگ نمیتونستم قرص بخورم...با چنتا نفس عمیق خوب شدم...
+خوبی الان؟...جپاب ازمایش تو چی بود؟
_برا تلافیه شوخی الانت بعدا میگم
+عهه انا اذیت نکن بگو ببینم
_میخوام بخوابم الان خسته ام
+آنا
دراز کشیدم و سریع گفتم
_مثبت بود
با ترس گفت:چی؟
خندم گرفته بود...فک کرده الان ایدز دارم...
+باتوام میگم چی؟
+یعنی اگه خوشبختانه اونور بابا نشدی....الان خوشبختانه داری بابا میشی...یه بابای واقعی
تو بهت بود.به شکمم زل زده بود...
+آنا شوخی نکن
_منم خودم باورم نمیشد اولش فکمیکردم جواب ازمایش اشتباه شده...ولی نه راست بود
بدون اینکه دیگه بذارم چیزی بگه سوار ماشینم شدم و خرکت کردم.حواسم بود ک تعقیبم نکنه..جلو خونه نگه داشتم...رفتم بالا...درو بازکردم رفتم تو...کفشای ارتین جلو در بود..اومده خونه؟...پس چرا هیچی نگفت...استرسم بیشتر شد...میخواستم شب بهش خبرو بدم...اروم رفتم تو...
+آرتین
یهو از اتاق اومد بیرون
_کجا بودی؟
جاخوردم از حرفش...کجا بودم؟بگم کجا بودم؟
+ر...رفته بودم خرید دیگه
_رفته بودی خرید آره رفته بودی خرید
چهارستون بدنم میلرزید...
+جواب آزمایشتو....گرفتی؟
یهو داد زد
_گور بابای جواب آزمایش...وقتی تکلیف زندگی خودم و زنم معلوم نیس...جلو آزمایشگاه با اوین چ غلطی میکردی آنا..ها..چ غلطی میکردی؟
بغضم ترکید:ارتین...
_خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم...بیا راه باز جاده دراز...برو طلاقتو بگیر هر غلطی دلت میخواد بکن..
+آرتین
_آرتین مرد..ارتین مرد وقتی که زنش بهش میگه میرم خرید و بعد جلو آزمایشگاه با اوین میبینتش...با دشمنش میبینتش...آرتین مرد
سوئیچشو برداشت و از خونه زد بیرون...وسط پذیرایی نشستم...مگه داشتیم بیشتر ازاین بدبختی...داریم بازم...نه...من دیگه طاقتشو ندارم...گوشیمو برداشتم و شماره ارتینو گرفتم...رد تماس زد...و بعدم دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد...ساعتو نگاه کردم..پنج بود...بالاخره ک ارتین میاد...منم الان یه غذای خوب درست میکنم و ارتین ک اومد میگم بهش...آرتین خوبه یبار زود قضاوت کردی و دیدی چی شد...لباسامو عوض کردم...غذا و سالاد درست کردم..خودمم رفتم تو اتاق..یه پیرهن عروسکی لیمویی پوشیدم..با صندل سفید...موهامم دورم باز گذاشتم...ارتین بیا ارتین بیا...دوباره گوشیشو گرفتم هنوز خاموش بود...ساعت دوازده بود که صدای چرخیدن کلید تو قفل اومد..مث برق گرفته ها پاشدم...ارتین اومد تو
+کجایی؟...چرا گوشیت خاموشه...میدونی مردموزنده شدم.
یه نگاه سرسری ب سرتاپام انداخت و رفت تو اتاق
_غذا نمیخوری؟
جواب نداد...لعنتی..خدایا...رفتم آشپزخونه و غذا و سالادو گذاشتم تو یخچال..رفتم تو اتاق دیدم رو تخت دراز کشیده...صندلامو دراوردم و کنارش دراز کشیدم...خودمو چسبوندم بهش..
+یادته یبار زود قضاوت کردی چیشد؟...یاد نگرفتی ک زود قضاوت نکنی؟...نه؟...من اگه بهت دروغ گفتم که میرم خرید.نرفتم که با اوین برم بیرون من رفتم..
یه غلت زد و پشتشو کرد به من...ولی بازم ادامه دادم
+رفتم و برای این حالع چند روزم ک بد بود ازمایش بدم دیروز با تینا رفتم ازمایش دادم امروز رفتم جوابشو گرفتم و وقتی اومدم بیرون اوینو دیدم که از تو و دلینا تو کافه عکس گرفته بود و میخواست ب من نشون بده...
بازم هیچ حرکتی نکرد.
+نمیخوای بدونی جواب آزمایش چی بوده؟
بازم هیچی نگفت...منم دیگه بدون اینکه چیزی بگم خودمو کشیدم عقب و رو متکای خودم خوابیدم و پشتمو کردم بهش...داشت کم کم خپابم میبرد که احساس کردم باد گرمی میخوره به پشت گردنم
+جواب آزمایش چی بود؟
لحنش خشک و جدی بود...اصلا مهربون و نرم نبود...منمبرای تلافی هیچی نگفتم
+من که میدونم خواب نیستی...منم جواب ازمایشو گرفتم...گفتم شاید دوس داشته باشی بدونی
چشمام تا اخرین حد باز شد..ولی چون وشتم ب ارتین بود ندید...
_چی بود؟
+نه دیگه...اول شما بگو...
_ب من چ نگو...اصن برام مهم نیس
+عه خب باشه.مثبت بود...متاسفانه من بابای اون بچم
ب گوشم شک کردم...برگشتم...نشستم.توچشمای ارتین خیره شدم...مثبت بود.ارتین بچه داشت..بچش بود اون...دوقطره اشک همزمان افتاد از چشمم پایین
+میخوای چیکار کنی حالا؟
_چیشد تو که برات مهم نبود؟
با صدایی ک ب شدت میلرزید گفتم
_ارتین الان وقت شوخی نیس میگم میخوای چیکار کنی الان؟
ارتینم پاشپ نشست
+نلرز اینجوری دختر
صدامو بردم بالا
_باتوام ارتین جواب منو بده
+نلرز انا..ب خدا دروغ گفتم....جواب آزمایش منفی بود...منم زدم زیر کاسه کوزه دلینا پاشدم اومدم...انا نلرز بهت میگم...باورت میشه بچه از اوین بود...میخواستن با اینکارشون فقط زندگی منو تو رو بریزن بهم مث اینکه اوین ی نقشه دیگه هم داشته که نتونسته انجامش بده...ببین همه چیو گفتم بهت نلرز
بچم...بخاطر بچه ای هم ک تو شکممه هم باید خودمو کنترل کنم...چون دیگ نمیتونستم قرص بخورم...با چنتا نفس عمیق خوب شدم...
+خوبی الان؟...جپاب ازمایش تو چی بود؟
_برا تلافیه شوخی الانت بعدا میگم
+عهه انا اذیت نکن بگو ببینم
_میخوام بخوابم الان خسته ام
+آنا
دراز کشیدم و سریع گفتم
_مثبت بود
با ترس گفت:چی؟
خندم گرفته بود...فک کرده الان ایدز دارم...
+باتوام میگم چی؟
+یعنی اگه خوشبختانه اونور بابا نشدی....الان خوشبختانه داری بابا میشی...یه بابای واقعی
تو بهت بود.به شکمم زل زده بود...
+آنا شوخی نکن
_منم خودم باورم نمیشد اولش فکمیکردم جواب ازمایش اشتباه شده...ولی نه راست بود
۲۷.۶k
۳۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.