رمان.ترسناک آونگ 🕳
#رمان.ترسناک #آونگ 🕳
Part1
مامان آروم تر پام درد گرفت من نمی تونم اینهمه تند بیام! آخه چی شده؟
_ زود باش بدو نباید کم بیاری دیگه وقتی برای از دست دادن نداریم
چرا مگه چیشده؟ پس بابا چی؟
_ اون دیگه پدرت نیست!!
..
..
..
۴ سال قبل
..
..
..
هوای شهر نمناک بود و لذیذ هوای شمال همیشه اینطوریه و برای من لذت بخشه اوففففف صدای آیفون همیشه از این صدا متنفرم ! پاپوش های قهوه ای رنگم رو
پوشیدم و رفتم دم در با باز کردن در دیدم مامانمه!
وای مامان کی اومدی شمال؟ چرا زنگ نزدی!
مامانم بغلم کرد و گفت بزار بیام تو خسته ام حالا وقت زیاده برای حرف زدن با داخل شدندش گفت حمید کجاست مادر؟
گفتم رفته سر پروژه بهش زنگ زدن گفتن زود بیاد.
مادرم دستامو گرفت و گفت تا فهمیدم باردار هستی بدو بدو بلیط هواپیما گرفتم از اصفهان اومدم ساری
دستاشو بوسیدم گفت خوب کاری کردی بیا برو دوش بگیر منم یه چیزی آماده کنم برات رفتم آشپزخونه لیوان رو از سبد برداشتم که یهو از دستم افتاد شکست اه ! میگن شکستن لیوان بد بیاریه! اما من به این چیزا اعتقاد نداشتم خورده شیشه ها رو جمع کردم مامان رفته بود حموم !
گرم درست کردن صبحونه شدم و داشتم آهنگ احلام رو گوش میدادم و می رقصیدم که یهو احساس کردم یکی داره منو نگاه می کنه وقتی برگشتم جیغ کشیدیم پشت پنجره آشپزخونه چون شیشه ای بود از زمین تا سقف قشنگ دیده میشد یکی ایستاده بود و با خشم بهم نگاه می کرد یه مرد با موهای کچل و حتی بدون پلک و ابرو با لباس سفید مثل عربا که ناگهان حالت چهره اش عوض شد و روی شیشه زد تق تق تق ! از پشت شیشه گفتم چی می خوای؟
دستشو آورد جلو خونی بود گفتم حتما باندی چیزی می خواد دویدم اتاق سریع جعبه کمک های اولیه رو برداشتم اومدم آشپزخونه که دیدم رفته و یه رد دست خونی روی دره! حسابی ترسیده بودم که یهو از پشتم صدا اومد دوباره جیغ کشیدم گفتم واای!
مادرم با حوله پشتم بود گفت: چیشده مادر سکته کردم اون طوری جیغ کشیدی..
Part1
مامان آروم تر پام درد گرفت من نمی تونم اینهمه تند بیام! آخه چی شده؟
_ زود باش بدو نباید کم بیاری دیگه وقتی برای از دست دادن نداریم
چرا مگه چیشده؟ پس بابا چی؟
_ اون دیگه پدرت نیست!!
..
..
..
۴ سال قبل
..
..
..
هوای شهر نمناک بود و لذیذ هوای شمال همیشه اینطوریه و برای من لذت بخشه اوففففف صدای آیفون همیشه از این صدا متنفرم ! پاپوش های قهوه ای رنگم رو
پوشیدم و رفتم دم در با باز کردن در دیدم مامانمه!
وای مامان کی اومدی شمال؟ چرا زنگ نزدی!
مامانم بغلم کرد و گفت بزار بیام تو خسته ام حالا وقت زیاده برای حرف زدن با داخل شدندش گفت حمید کجاست مادر؟
گفتم رفته سر پروژه بهش زنگ زدن گفتن زود بیاد.
مادرم دستامو گرفت و گفت تا فهمیدم باردار هستی بدو بدو بلیط هواپیما گرفتم از اصفهان اومدم ساری
دستاشو بوسیدم گفت خوب کاری کردی بیا برو دوش بگیر منم یه چیزی آماده کنم برات رفتم آشپزخونه لیوان رو از سبد برداشتم که یهو از دستم افتاد شکست اه ! میگن شکستن لیوان بد بیاریه! اما من به این چیزا اعتقاد نداشتم خورده شیشه ها رو جمع کردم مامان رفته بود حموم !
گرم درست کردن صبحونه شدم و داشتم آهنگ احلام رو گوش میدادم و می رقصیدم که یهو احساس کردم یکی داره منو نگاه می کنه وقتی برگشتم جیغ کشیدیم پشت پنجره آشپزخونه چون شیشه ای بود از زمین تا سقف قشنگ دیده میشد یکی ایستاده بود و با خشم بهم نگاه می کرد یه مرد با موهای کچل و حتی بدون پلک و ابرو با لباس سفید مثل عربا که ناگهان حالت چهره اش عوض شد و روی شیشه زد تق تق تق ! از پشت شیشه گفتم چی می خوای؟
دستشو آورد جلو خونی بود گفتم حتما باندی چیزی می خواد دویدم اتاق سریع جعبه کمک های اولیه رو برداشتم اومدم آشپزخونه که دیدم رفته و یه رد دست خونی روی دره! حسابی ترسیده بودم که یهو از پشتم صدا اومد دوباره جیغ کشیدم گفتم واای!
مادرم با حوله پشتم بود گفت: چیشده مادر سکته کردم اون طوری جیغ کشیدی..
۴.۷k
۱۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.