ماه خونین 🥀❤️🔥خوناشام : پارت اول
جنی : امروز تولدم بود با دوستام توی کافه جمع شده بودیم تا تولدم رو جشن بگیریم امروز قراره ماه خونین بشه نمیدونم خوش شانسم یا بد شانس که روز تولدم ماه خونین میشه ولی خب به هر حال من ماه خونین رو دوست دارم.
.
تهیونگ : امروز روز سختی برای منه باید خودم رو کنترل کنم تا دست از پا خطا نکنم اه خیلی سخته مخصوصا اگر یه گردن سفید و یه دختر خوشگل ببینم اوف ولش کن
خب کجا بودیم اها پروژه ی ساختمان A مدیرعاملش کی بود ؟ اها رزی، خانوم رزی فامیلش چی بود؟ ولش کن خب امروز باید طراحی پروژه ی ساختمان A رو تموم کنم
چقدر دیگه طول میکشه اوففففففف دیکه خسته شدم بقیه اش برای فردا
ویو تهیونگ : وسایلم رو جمع کردم اومدم برم دیدم هوا تاریک شده به خودم فشار آوردم که هیچ کاری نکنم
و دیدم آسمون قرمزه یه لحظه بدنم مور مور شد ولی باز خودم رو جمع و جور کردم تا برم خونه
.
ویو جنی : جشن تموم شد همه ی دوستام رفتن من هم داشتم تنهایی برمیگشتم خونه
که یکم جلوتر از کافه دیدم یک مرد با کت قرمز روی پله ها نشسته فکر کردم ممکنه حالش بد باشه رفتم نزدیکش روی شونه اش زدم و گفتم آقا حالتون خوبه؟ وقتی سرش رو بالا آورد دیدم که برای یه لحظه چشماش قرمز شده بود ترسیدم زود به عقب رفتم درحالی که داشتم میرفتم عقب خوردم به یه ماشین و اون کم کم داشت نزدیکم میشد که یهو رزی رو دیدم و سریع اسمش رو صدا زدم همینطور که داشتم رزی رو نگاه میکردم نگاهم رو بگردوندم به روبروم و دیدم…..
ادامه دارد:)🩵
حمایت کنید خوشگلا🤍🤍🤍
.
تهیونگ : امروز روز سختی برای منه باید خودم رو کنترل کنم تا دست از پا خطا نکنم اه خیلی سخته مخصوصا اگر یه گردن سفید و یه دختر خوشگل ببینم اوف ولش کن
خب کجا بودیم اها پروژه ی ساختمان A مدیرعاملش کی بود ؟ اها رزی، خانوم رزی فامیلش چی بود؟ ولش کن خب امروز باید طراحی پروژه ی ساختمان A رو تموم کنم
چقدر دیگه طول میکشه اوففففففف دیکه خسته شدم بقیه اش برای فردا
ویو تهیونگ : وسایلم رو جمع کردم اومدم برم دیدم هوا تاریک شده به خودم فشار آوردم که هیچ کاری نکنم
و دیدم آسمون قرمزه یه لحظه بدنم مور مور شد ولی باز خودم رو جمع و جور کردم تا برم خونه
.
ویو جنی : جشن تموم شد همه ی دوستام رفتن من هم داشتم تنهایی برمیگشتم خونه
که یکم جلوتر از کافه دیدم یک مرد با کت قرمز روی پله ها نشسته فکر کردم ممکنه حالش بد باشه رفتم نزدیکش روی شونه اش زدم و گفتم آقا حالتون خوبه؟ وقتی سرش رو بالا آورد دیدم که برای یه لحظه چشماش قرمز شده بود ترسیدم زود به عقب رفتم درحالی که داشتم میرفتم عقب خوردم به یه ماشین و اون کم کم داشت نزدیکم میشد که یهو رزی رو دیدم و سریع اسمش رو صدا زدم همینطور که داشتم رزی رو نگاه میکردم نگاهم رو بگردوندم به روبروم و دیدم…..
ادامه دارد:)🩵
حمایت کنید خوشگلا🤍🤍🤍
- ۶.۲k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط