𝓟𝓪𝓻𝓽 35 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 35 ☕🪶
آخرشم کار خودشو کرد
تهیونگ : م ممنونم
رفتم نشستم حالم خوب نبود احساس خیلی بدی داشتم
ا/ت ویو
آرمین : چند بار بهت گفتم دست به موبایل کسی نزن تو حق نداری موبایل داشته باشی( با داد )
ا/ت : ب ببخشید
آرمین : این دفعه چندمه؟ ها؟
بعد از اون شب خیلی ازش میترسم نمیتونم چیزی بهش بگم اما نمیتونم از تلاش دست بردارم
ا/ت : دیگه نمیکنم
آرمین : چجوری باور کنم
ا/ت : ....
آرمین : برو اتاق لباساتو عوض کن میخوایم بریم بیرون لباساتو رو تخت گذاشتم
ا/ت : کجا ؟
آرمین : میری یا ببرمت؟
سریع از اتاق رفتم بیرون و به سمت اتاق خواب رفتم لباس رو تخت بود نگاه کردم یه لباس سفید با دامنش بود پشت لباس بند بود و یه کمربند نازک سفیدم داشت
خیلی قشنگ بود
میدونم اگه تا 15 دقیقه دیگه حاضر نباشم برام بد میشه
سریع لباسامو در اوردم و لباسای بیرونی پوشیدم موهامو شونه کردم کفشامو پوشیدم ، کیفمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق
خوبه زود اومدم اگه دیر میکردم یه چیزی بهم میگفت از اتاق کارش اومد بیرون حاضر شده بود اومد جلوم وایساد
آرمین : خیلی خوشگل شدی
ا/ت : ممنونم تو هم همینطور
یه کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود با لباس مردونه زیرش با کروات سرمه ایه چهار خونه
دستمو گرفت اگه دستمو بکشم بازم همون کارو باهام میکنه
دستمو کشید و برد سمت در ورودی
رفت بیرون و به سمت ماشین رفت درو باز کرد
آرمین : بشین
نشستم تو ماشین خودشم نشست و روبه راننده گفت :
آرمین : راه بیوفت
میترسیدم بپرسم کجا داریم میریم ولی کنجکاو شدم
ا/ت : کجا میخوایم بریم؟
آرمین : خودت میفهمی
اگه بازم چیزی میگفتم عصبی میشد برای همین دیگه هیچی نگفتم و به بیرون خیره شدم
.........
بلاخره رسیدیم پیاده شد منم پیاده شدم اومد کنارم
آرمین : حق نداری جایی بری از کنار من جم نمیخوری
سرمو به معنی باشه تکون دادم
نگاه کردم یه برج خیلی بزرگ بود دستمو گرفت و رفتیم داخل چرا نمیتونم لحظه ای به تهیونگ فکر نکنم همش جلو چشممه
یه مهمونی خیلی بزرگ بود همه بودن اینا کین؟ رفتیم سر یه میز و وایسادیم طولی نکشید که چند نفر آدم اومدن و دور میز جمع شدن
میدونم کمه ولی جبران میکنم 💓🫂🥺
آخرشم کار خودشو کرد
تهیونگ : م ممنونم
رفتم نشستم حالم خوب نبود احساس خیلی بدی داشتم
ا/ت ویو
آرمین : چند بار بهت گفتم دست به موبایل کسی نزن تو حق نداری موبایل داشته باشی( با داد )
ا/ت : ب ببخشید
آرمین : این دفعه چندمه؟ ها؟
بعد از اون شب خیلی ازش میترسم نمیتونم چیزی بهش بگم اما نمیتونم از تلاش دست بردارم
ا/ت : دیگه نمیکنم
آرمین : چجوری باور کنم
ا/ت : ....
آرمین : برو اتاق لباساتو عوض کن میخوایم بریم بیرون لباساتو رو تخت گذاشتم
ا/ت : کجا ؟
آرمین : میری یا ببرمت؟
سریع از اتاق رفتم بیرون و به سمت اتاق خواب رفتم لباس رو تخت بود نگاه کردم یه لباس سفید با دامنش بود پشت لباس بند بود و یه کمربند نازک سفیدم داشت
خیلی قشنگ بود
میدونم اگه تا 15 دقیقه دیگه حاضر نباشم برام بد میشه
سریع لباسامو در اوردم و لباسای بیرونی پوشیدم موهامو شونه کردم کفشامو پوشیدم ، کیفمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق
خوبه زود اومدم اگه دیر میکردم یه چیزی بهم میگفت از اتاق کارش اومد بیرون حاضر شده بود اومد جلوم وایساد
آرمین : خیلی خوشگل شدی
ا/ت : ممنونم تو هم همینطور
یه کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود با لباس مردونه زیرش با کروات سرمه ایه چهار خونه
دستمو گرفت اگه دستمو بکشم بازم همون کارو باهام میکنه
دستمو کشید و برد سمت در ورودی
رفت بیرون و به سمت ماشین رفت درو باز کرد
آرمین : بشین
نشستم تو ماشین خودشم نشست و روبه راننده گفت :
آرمین : راه بیوفت
میترسیدم بپرسم کجا داریم میریم ولی کنجکاو شدم
ا/ت : کجا میخوایم بریم؟
آرمین : خودت میفهمی
اگه بازم چیزی میگفتم عصبی میشد برای همین دیگه هیچی نگفتم و به بیرون خیره شدم
.........
بلاخره رسیدیم پیاده شد منم پیاده شدم اومد کنارم
آرمین : حق نداری جایی بری از کنار من جم نمیخوری
سرمو به معنی باشه تکون دادم
نگاه کردم یه برج خیلی بزرگ بود دستمو گرفت و رفتیم داخل چرا نمیتونم لحظه ای به تهیونگ فکر نکنم همش جلو چشممه
یه مهمونی خیلی بزرگ بود همه بودن اینا کین؟ رفتیم سر یه میز و وایسادیم طولی نکشید که چند نفر آدم اومدن و دور میز جمع شدن
میدونم کمه ولی جبران میکنم 💓🫂🥺
۷۱.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.