کِی رسیدی؟؟
_ کِی رسیدی؟؟
+ دیشب... وقتی بهت زنگ زدم هنوز فرودگاه بودم. دوس داشتم تو اولین کسی باشی که از اومدنم با خبر میشه
_چرا ؟؟
+ تصور میکردم خوشحال میشی ولی تصور آدما همیشه درست از آب درنمیاد
_ آره تصور آدما هیچ وقت درست از آب در نمیاد
+ واسه بحث کردن اینجا نیستم. هنوزم همون محله ی قدیم زندگی میکنی؟
_ آره ... ساختموناش بزرگتر شدن و آدماش سنگی تر... تابستوناش مش اکبر نیست که آلاسکا بفروشه و زمستوناشم تو هیچ خونه ای کرسی روشن نمیشه... هنوز همون جا زندگی می کنم.
+ اون محله منو یاد یه چی میندازه ...
_یاد چی؟!
+ یاد سنگ ، کاغذ ، قیچی ... یادته هرکاری که قرار بود انجام بدیم سنگ کاغذ قیچی می کردیم؟؟ برای اینکه کی مشق اون یکی رو بنویسه ... امروز کی اون یکی رو آلاسکا مهمون کنه ... کی خراب شدن اسباب بازیامون رو گردن بگیره.
_ آره یادمه ... همیشه ی خدا هم تو می بردی
+ نه من نمی بردم. تو می باختی. من همیشه سنگ میآوردم. تو اینو می دونستی و همیشه قیچی می آوردی. تو همیشه دوست داشتی من برنده بشم حتی به قیمت باختن خودت ... پول تو جیبیاتو آلاسکا می خریدی ، مشقامو می نوشتی و کتک خراب کردن اسباب بازی ها رو به جون می خریدی. تو می باختی تا من ببرم.
_ بالاخره فهمیدی... آره بچه که بودی خیلی قشنگ میخندیدی... ولی حالا چشات خیسه
+ چیزی نیست حساسیت دارم
_بغضتم واسه حساسیته؟
+ نه... واسه باختنه... تو کاری کرده بودی که من همیشه ببرم. من به بردن عادت داشتم. وقتی رفتم یکی اومد تو زندگیم... سر خیلی چیزا سنگ کاغذ قیچی میکردیم... چیزای مهم... من سنگ می آوردم و اون کاغذ... هر بار من سنگ می آوردم ولی اون همیشه کاغذ بود.
_پس توام مثل من گیر افتاده بودی؟
+ نه اشتباه نکن... من نمی باختم که اون ببره. من سنگمی آوردم که ببینم یه بار ... فقطیه بار برنده شدن من رو انتخاب میکنه... که نکرد ... تو چی؟ تو بعد از من با کسی سنگ کاغذ قیچی بازی کردی؟
_نه ... من فهمیدم که تو زندگی خیلی بهتره که دُنگ آلاسکاتو خودت بدی، مشقاتو خودت بنویسی و اشتباهاتت رو گردن بگیری... ولی همیشه تو زندگی همه ی آدما یکی هست که بهش باختن رو به بردن ترجیح میدی.
+بزنیم؟ سر صورت حساب این دو تا قهوه که نخوردیم ...
_ باشه ... حاضری ؟! سنگ ... کاغذ ... قیچی
#حسین_حائریان
#عکس
#ویسگون
+ دیشب... وقتی بهت زنگ زدم هنوز فرودگاه بودم. دوس داشتم تو اولین کسی باشی که از اومدنم با خبر میشه
_چرا ؟؟
+ تصور میکردم خوشحال میشی ولی تصور آدما همیشه درست از آب درنمیاد
_ آره تصور آدما هیچ وقت درست از آب در نمیاد
+ واسه بحث کردن اینجا نیستم. هنوزم همون محله ی قدیم زندگی میکنی؟
_ آره ... ساختموناش بزرگتر شدن و آدماش سنگی تر... تابستوناش مش اکبر نیست که آلاسکا بفروشه و زمستوناشم تو هیچ خونه ای کرسی روشن نمیشه... هنوز همون جا زندگی می کنم.
+ اون محله منو یاد یه چی میندازه ...
_یاد چی؟!
+ یاد سنگ ، کاغذ ، قیچی ... یادته هرکاری که قرار بود انجام بدیم سنگ کاغذ قیچی می کردیم؟؟ برای اینکه کی مشق اون یکی رو بنویسه ... امروز کی اون یکی رو آلاسکا مهمون کنه ... کی خراب شدن اسباب بازیامون رو گردن بگیره.
_ آره یادمه ... همیشه ی خدا هم تو می بردی
+ نه من نمی بردم. تو می باختی. من همیشه سنگ میآوردم. تو اینو می دونستی و همیشه قیچی می آوردی. تو همیشه دوست داشتی من برنده بشم حتی به قیمت باختن خودت ... پول تو جیبیاتو آلاسکا می خریدی ، مشقامو می نوشتی و کتک خراب کردن اسباب بازی ها رو به جون می خریدی. تو می باختی تا من ببرم.
_ بالاخره فهمیدی... آره بچه که بودی خیلی قشنگ میخندیدی... ولی حالا چشات خیسه
+ چیزی نیست حساسیت دارم
_بغضتم واسه حساسیته؟
+ نه... واسه باختنه... تو کاری کرده بودی که من همیشه ببرم. من به بردن عادت داشتم. وقتی رفتم یکی اومد تو زندگیم... سر خیلی چیزا سنگ کاغذ قیچی میکردیم... چیزای مهم... من سنگ می آوردم و اون کاغذ... هر بار من سنگ می آوردم ولی اون همیشه کاغذ بود.
_پس توام مثل من گیر افتاده بودی؟
+ نه اشتباه نکن... من نمی باختم که اون ببره. من سنگمی آوردم که ببینم یه بار ... فقطیه بار برنده شدن من رو انتخاب میکنه... که نکرد ... تو چی؟ تو بعد از من با کسی سنگ کاغذ قیچی بازی کردی؟
_نه ... من فهمیدم که تو زندگی خیلی بهتره که دُنگ آلاسکاتو خودت بدی، مشقاتو خودت بنویسی و اشتباهاتت رو گردن بگیری... ولی همیشه تو زندگی همه ی آدما یکی هست که بهش باختن رو به بردن ترجیح میدی.
+بزنیم؟ سر صورت حساب این دو تا قهوه که نخوردیم ...
_ باشه ... حاضری ؟! سنگ ... کاغذ ... قیچی
#حسین_حائریان
#عکس
#ویسگون
۱۶.۸k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.