«عشق دونفره» آخر
#ارسلان
من دوست داشتم بچه پسر باشه که دیدم ربان های آبی زدن بیرون محکم دیارو بغل کردم بعد از جشن رفتیم سیسمونی و تو راه تصمیم گرفتم اسم بچه رو اردیان بزاریم
#دیا
بعد یه لباس نوزادی و گرفتمو باکس کردیمو بردیم پیش مامانم اینا مامانم منو و بابام ارسلانو بغل کردن
بعد رفتیم کافه که دیدیم عسل امد داخل با یه پسره امد داخل بعد پسره گفت می خوام دستشیویی عسل امد طرف ما بعد گفت ارسی جون سلام چطوری
بعد لب ارسلان رو بوس کرد
منم گفتم : اولندش ارسی جون نه آقا ارسلان دومندش بلند شو گمشو لب شوهرمم بوس نکنن
عسل: ارسلان چی می گه این
ارسی: تو رفتی با یه پسر دیگه منم ازدواج کردم
بعد هلش دادم اونور
بعدم رفتن پشت ما منم از روی عمد گفتم ارسلان خیلی خب شد داریم بچه دار می شیم
ارسی:آره خیلی خوب شد بعد رفتم دستشویی دیدم با یه چاقو داره میاد منم یه جیغ بلند کشیدمو گفتم ارسللللللللللللللللللاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
تا ارسلان خواست برسه رسید بم و گفت بچه دار شدی بچتو سقط می کنم تا خواست بزنه ارسلان دستش رو گرفت و هلش داد افتاد رو زمین چاقو رو برداشت خواست بزنه به پای ارسلان که هلش دادمو افتادم روش بعد امیر رل عسل امد و عسلو برد ارسلان لبمو بوس کرد و گفت خوبی
گفتم آره ولی باید بریم آزمایش گاه بچمو ببینم رفتیمو بچه سالم بود
خدارو شکر کردیم و رفتیم خونه.
تموم شدددددددددددددددددددددددددددددددددد.
رمان جدید امروز می زارم
من دوست داشتم بچه پسر باشه که دیدم ربان های آبی زدن بیرون محکم دیارو بغل کردم بعد از جشن رفتیم سیسمونی و تو راه تصمیم گرفتم اسم بچه رو اردیان بزاریم
#دیا
بعد یه لباس نوزادی و گرفتمو باکس کردیمو بردیم پیش مامانم اینا مامانم منو و بابام ارسلانو بغل کردن
بعد رفتیم کافه که دیدیم عسل امد داخل با یه پسره امد داخل بعد پسره گفت می خوام دستشیویی عسل امد طرف ما بعد گفت ارسی جون سلام چطوری
بعد لب ارسلان رو بوس کرد
منم گفتم : اولندش ارسی جون نه آقا ارسلان دومندش بلند شو گمشو لب شوهرمم بوس نکنن
عسل: ارسلان چی می گه این
ارسی: تو رفتی با یه پسر دیگه منم ازدواج کردم
بعد هلش دادم اونور
بعدم رفتن پشت ما منم از روی عمد گفتم ارسلان خیلی خب شد داریم بچه دار می شیم
ارسی:آره خیلی خوب شد بعد رفتم دستشویی دیدم با یه چاقو داره میاد منم یه جیغ بلند کشیدمو گفتم ارسللللللللللللللللللاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
تا ارسلان خواست برسه رسید بم و گفت بچه دار شدی بچتو سقط می کنم تا خواست بزنه ارسلان دستش رو گرفت و هلش داد افتاد رو زمین چاقو رو برداشت خواست بزنه به پای ارسلان که هلش دادمو افتادم روش بعد امیر رل عسل امد و عسلو برد ارسلان لبمو بوس کرد و گفت خوبی
گفتم آره ولی باید بریم آزمایش گاه بچمو ببینم رفتیمو بچه سالم بود
خدارو شکر کردیم و رفتیم خونه.
تموم شدددددددددددددددددددددددددددددددددد.
رمان جدید امروز می زارم
۴.۲k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.