به انتها دوست داشتن او نزدک م شدم

به انتهاي دوست داشتن او نزديک مي شدم.
در آن مدت، زيباييهاي کميابي را با هم شريک شديم.
چون دو آينه که مدام در حال انعکاس همديگرند، ما در يکديگر ابديت را به تماشا نشستيم.
اما بالاخره روزي فرا مي رسد که دايره مي چرخد و دوران تمام مي شود.
هر زمستاني بهاري، و هر بهار پاياني دارد.
در جايي که عشق است دير يا زود جدايي هم هست

#الیف_شافاک
دیدگاه ها (۰)

از خودم می‌پرسم چه چیزی در او می‌دیدم؟ و در ذهنم صدها پاسخ ب...

و دست هایشهوای صاف سخاوت را ورق زدو مهربانی را به سمت ما کوچ...

یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم ..‌.#شهریار

...به هرکجابه هر دیارمن از صدای تنفس مردن در مهدانستم راز تک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط