رمان گرگینه ی من

p¹³

اسلاید دو استایل آت

و سوار ماشین شدیم و از اون خونی که ته آورده بود سر کشیدم و راه افتاد...ساعت ¹ شب بود که رسیدیم ...پیاده شدم و وارد کلبه شدیم کوک رو کاناپه خواب بود...ته تو غذا چی میخوری؟!
ته : گوشت
ات : میخواستم از کوک راجب خون آشاما سوال کنم معلوم نیس برا چی خوابیده
کوک : بیدارم ...بلند میشه
ات : اخجون ...(می‌ره می‌پره رو کاناپه )
کوک : چی میخوای بدونی؟!
ات : همچی...راستی انگشتر بیا...
کوک : مرسی...خب خون آشام ها نزدیک به ¹⁰⁰⁰ ساله که وجود دارن...یا گرگینه ها دشمنی خاصی داشتند..
ته : یکم پیاز داغشو زیاد کردی...خوب توضیح بده (میشینه کنار ات)
کوک : من از قانونا میگم تو از گذشته بگو...
ته : اه ام(گلوشو صاف میکنه)خب ...از خیلی وقت پیش گرگینه ها وجود داشتن از زمان که خون آشام ها وجود نداشتن ..اون موقع...
دیدگاه ها (۰)

رمان گرگینه من

خب عسلا الان اومدیم مهمون خونه ی عمم و من تو اتاق داشتم برات...

رمان گرگینه من

رمان گرگینه ی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط