+ما که تا به حال شما را اینطور ندیده بودیم...غضب جلا از چ
+ما که تا به حال شما را اینطور ندیده بودیم...غضب جلا از چهرتان میگیرد آقا.
_غضب هم دارد خاتون
+چرا نمیگویید چه شده؟
_دم غروبی حاج محمد داشت با ابویتان صحبت میکرد من باب امر خیر...
+امرخیر؟
_امر خیره گره خورده ی ما و شما +ــ....
_میانـ صحبت بودیم اخوی نماز شب خوانتان پرید میان کلام حاج محمد که این آقا نگاه به پشت و روی سجلش کرده حرف از همشیره ی ما میزند؟
+😊 خب؟
_میخندی خاتون؟
+ببخشید...شما چه گفتید؟
_از آنها نیستیم که پیش ابویتان حرف بزنیم... نطقمان از هیبت و ثقل حضورشان کور شده بود. پشت و روی سجل ما مگر چه ایراد داشت اخوی تان اینچنین میگفت؟
+خودش نگفت؟
_خودش که نه ...حاج محمد میگفت اشاره به آن شانزده سال اختلاف دارد...
+حاج محمد هوش و حواسش به جا نیست به شاهد همان سجل شما آن موقع پانزده سال و شش ماهتان بود... کریمه خاتون میگفت خودتان با صدای نیمه بم بالای پشت بام اذان خواندید که قابله سر برسد...
_عجب روزی بود
+اخوی نماز شب خوانم فقط زیادی خواهری است.
_رای ابویتان را نزند یک وقت
+این هول و ولا را باور کنم یعنی؟
_اعتقاد کن خاتون...
+خیلی نگذشته از آن استخاره ی خیر نیامده و صلاح ...
_خاتون بنا نبود که....
+میدانید آقا... بزرگتر دارم... هرچه اخویِ نماز شب خوانم بگوید.
_واحیرتا... چه میگویی خاتون؟
+کریمه خاتون مطبخ تنهاست باید بروم کمک...
_خاتونــ....
+اخویمان دل رحم است... تصیح کنید که شانزده نبوده و پانزده سال و شش ماه بوده شاید که افاقه کرد
_آنهمه حرفی که میزدید چه شد؟
+کریمه خاتون منتظر است ...فی امان الله
_خاتون...خاتون.... #وژدانی_حال_کردید؟
والا من که نمیدونم خاتون کیه و آقاش کیه؟ اینا هی تو ذهنم واسه خودشون حرف میزنن ولی لازم دیدم یه حالی از اون آقا بگیرم... 😝
#نصفه_شبی
#نگا_توروسرجدت 😄
#سجل
#وقتی_خاتون_ناز_میکند☺
+ما که تا به حال شما را اینطور ندیده بودیم...غضب جلا از چهرتان میگیرد آقا.
_غضب هم دارد خاتون
+چرا نمیگویید چه شده؟
_دم غروبی حاج محمد داشت با ابویتان صحبت میکرد من باب امر خیر...
+امرخیر؟
_امر خیره گره خورده ی ما و شما +ــ....
_میانـ صحبت بودیم اخوی نماز شب خوانتان پرید میان کلام حاج محمد که این آقا نگاه به پشت و روی سجلش کرده حرف از همشیره ی ما میزند؟
+😊 خب؟
_میخندی خاتون؟
+ببخشید...شما چه گفتید؟
_از آنها نیستیم که پیش ابویتان حرف بزنیم... نطقمان از هیبت و ثقل حضورشان کور شده بود. پشت و روی سجل ما مگر چه ایراد داشت اخوی تان اینچنین میگفت؟
+خودش نگفت؟
_خودش که نه ...حاج محمد میگفت اشاره به آن شانزده سال اختلاف دارد...
+حاج محمد هوش و حواسش به جا نیست به شاهد همان سجل شما آن موقع پانزده سال و شش ماهتان بود... کریمه خاتون میگفت خودتان با صدای نیمه بم بالای پشت بام اذان خواندید که قابله سر برسد...
_عجب روزی بود
+اخوی نماز شب خوانم فقط زیادی خواهری است.
_رای ابویتان را نزند یک وقت
+این هول و ولا را باور کنم یعنی؟
_اعتقاد کن خاتون...
+خیلی نگذشته از آن استخاره ی خیر نیامده و صلاح ...
_خاتون بنا نبود که....
+میدانید آقا... بزرگتر دارم... هرچه اخویِ نماز شب خوانم بگوید.
_واحیرتا... چه میگویی خاتون؟
+کریمه خاتون مطبخ تنهاست باید بروم کمک...
_خاتونــ....
+اخویمان دل رحم است... تصیح کنید که شانزده نبوده و پانزده سال و شش ماه بوده شاید که افاقه کرد
_آنهمه حرفی که میزدید چه شد؟
+کریمه خاتون منتظر است ...فی امان الله
_خاتون...خاتون.... #وژدانی_حال_کردید؟
والا من که نمیدونم خاتون کیه و آقاش کیه؟ اینا هی تو ذهنم واسه خودشون حرف میزنن ولی لازم دیدم یه حالی از اون آقا بگیرم... 😝
#نصفه_شبی
#نگا_توروسرجدت 😄
#سجل
#وقتی_خاتون_ناز_میکند☺
۱.۳k
۱۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.