love without trust
love without trust
پارت ۱۸
ویو لینو
نمیتونستم این حجم از کیوتی رو تحمل کنم باید یه کاری میکردم. به سمت هان رفتم .
لینو : ببخشید ولی دیگه تاقت ندارم.
با این حرفم کلی تعجب کرد. من به سمت لبای هان شیرجه زدم و شروع کردم بوسیدن هان.
ویو هان
لینو یه دفعه شروع کرد بوسیدنم از ترس حلش دادم.
هان :( با داد) معلوم چته؟؟!!
لینو : ببخشید دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
هان : (با داد) دیدی گفتم تو این بقیه ای واقعا داشتم باورت میکردم.
بعد از اتاق لینو و خونه اش رفتم. باروم نمیشد داشتم گول اون میخوردم. کلی گریه ام گرفته بود داشتم با دستم اشکام رو پاک میکردم که فهمیدم باز ساعت رو جا گذاشتم؛ برگشتم؛
با چیزی که دیدم ترسیدم.
هان : لللللیییییننننووووو!!!!!
ویو لینو
هان از خونه رفت و من نتونستم جلوش رو بگیرم. حالم افتضاح بودم انگار بار ها و بارها من میکشتند و باز زنده میکردن و دوباره میکشتند. تاقتم طاق شد نمیخواستم بدون اون باشم رفتم رو پشته بوم و میخواستم خودم رو رها کنم که صدا هان رو شنیدم ولی چشمم رو باز نکردم و فقط به اون فکر کردم. باور نداشتم صدای که میشنوم هان باشه. با فکر کردن به اون بیشتر میخواستم بمیرم. تا اومدم خودم رو رها کنم در اغوش گرفته شدم.
ویو هان
با دیدن لینو خودم رو بهش رسوندم و کشیدمش کنار.
هان : لینو دیونه شدی؟؟!!!
لینو : ( با گریه) هان..... حق خودتی؟؟؟!!!! واقعا .......حق خودتی؟؟!!!
هان : پسری دیونه، ترسیدم.
لینو یه دفعه بغلم کرد معلوم بود ترسیده بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم.
هان : پاشو اینجا سرد بریم داخل.
لینو: باشه.
رفتم داخل و لینو رو روی تخت گذاشتم و رفتم که در رو ببندم که لینو من گرفت.
لینو: ( با ترس)هان کجا؟؟؟
هان : نترس میرم در رو ببندم.
لینو ولم کرد . در رو بستم و برگشتم پیش لینو.
لینو : هان میشه.... دوباره اون کار رو کنم؟؟؟
هان : لینو!!!
لینو : باشه باشه فهمیدم نرو.
دل خودم هم اون حس رو میخواست با تمام شک هام به لینو به سمتش رفتم وبوسیدمش . بعد.چند دقیقه رهام کرد.
هان : ولی پر رو نشی ها خرگوش کوشولو.
لینو : باشه سنجاب کوچولو.
خندیدم و بعد خوابیدیم.
پارت ۱۸
ویو لینو
نمیتونستم این حجم از کیوتی رو تحمل کنم باید یه کاری میکردم. به سمت هان رفتم .
لینو : ببخشید ولی دیگه تاقت ندارم.
با این حرفم کلی تعجب کرد. من به سمت لبای هان شیرجه زدم و شروع کردم بوسیدن هان.
ویو هان
لینو یه دفعه شروع کرد بوسیدنم از ترس حلش دادم.
هان :( با داد) معلوم چته؟؟!!
لینو : ببخشید دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم.
هان : (با داد) دیدی گفتم تو این بقیه ای واقعا داشتم باورت میکردم.
بعد از اتاق لینو و خونه اش رفتم. باروم نمیشد داشتم گول اون میخوردم. کلی گریه ام گرفته بود داشتم با دستم اشکام رو پاک میکردم که فهمیدم باز ساعت رو جا گذاشتم؛ برگشتم؛
با چیزی که دیدم ترسیدم.
هان : لللللیییییننننووووو!!!!!
ویو لینو
هان از خونه رفت و من نتونستم جلوش رو بگیرم. حالم افتضاح بودم انگار بار ها و بارها من میکشتند و باز زنده میکردن و دوباره میکشتند. تاقتم طاق شد نمیخواستم بدون اون باشم رفتم رو پشته بوم و میخواستم خودم رو رها کنم که صدا هان رو شنیدم ولی چشمم رو باز نکردم و فقط به اون فکر کردم. باور نداشتم صدای که میشنوم هان باشه. با فکر کردن به اون بیشتر میخواستم بمیرم. تا اومدم خودم رو رها کنم در اغوش گرفته شدم.
ویو هان
با دیدن لینو خودم رو بهش رسوندم و کشیدمش کنار.
هان : لینو دیونه شدی؟؟!!!
لینو : ( با گریه) هان..... حق خودتی؟؟؟!!!! واقعا .......حق خودتی؟؟!!!
هان : پسری دیونه، ترسیدم.
لینو یه دفعه بغلم کرد معلوم بود ترسیده بغلش کردم و سعی کردم ارومش کنم.
هان : پاشو اینجا سرد بریم داخل.
لینو: باشه.
رفتم داخل و لینو رو روی تخت گذاشتم و رفتم که در رو ببندم که لینو من گرفت.
لینو: ( با ترس)هان کجا؟؟؟
هان : نترس میرم در رو ببندم.
لینو ولم کرد . در رو بستم و برگشتم پیش لینو.
لینو : هان میشه.... دوباره اون کار رو کنم؟؟؟
هان : لینو!!!
لینو : باشه باشه فهمیدم نرو.
دل خودم هم اون حس رو میخواست با تمام شک هام به لینو به سمتش رفتم وبوسیدمش . بعد.چند دقیقه رهام کرد.
هان : ولی پر رو نشی ها خرگوش کوشولو.
لینو : باشه سنجاب کوچولو.
خندیدم و بعد خوابیدیم.
۷.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.