طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_دوم
#قسمت_نه
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... بعد از صحبت مختصری که با حنیف و ابو کوثر داشتیم، مشغول شدند و یک سری از تجهیزات مخابراتی را جمع کردند و رفتند. ظاهراً به خاطر احتمال حمله دشمن به این منطقه، دستور داشتند برای ملاحظات امنیتی و حفاظتی، همه دستگاههای مخابراتی را جمع کنند.
دوباره با ابراهیم تنها ماندیم. دیگر تلفن هم نداشتیم با ایران تماس بگیریم. همه تجهیزات مخابراتی و ارتباطی را جمع کرده بودند. فقط یک دستگاه بیسیم دستی برای ارتباط با مرکز در اختیارمان بود.
با هم رفتیم روی ارتفاعی که کنار ساختمان مقر ما بود. از آنجا به راحتی می شد العیس را دید. العیس زیر آتش هواپیماها، بالگردها، خمپارهها و... بود.
عجب صحنه ای شده بود؛ العیس یک تکه آتش و دود است اما فایده ای نداشت و فقط از سرعت تثبیت و تحکیم دشمن کم می کرد .دشمن ول کن این منطقه با اهمیت نبود. دکل های مخابراتی جنوب حلب روی آن نصب بود و از اینجا می شد در کل ها را دید.
هوا که تاریک شد برگشتیم اتاق و نمازمان را خواندیم و نشستم کنار بخاری هیزمی. خمپاره و توپ ها همچنان فعال بود و یک لحظه اما نمی داد. امکان استراحت نبود. چیزی برای شام نداشتیم. خیلی گرسنه مان بود. بنزین هم نداشتیم که موتور برق را روشن کنیم. هوا گرگ و میش شده بود که ابراهیم بلند شد و رفت بیرون تا کمی چوب برای روشن نگه داشتن بخاری جمع کند. من هم دنبالش رفتم برای کمک. چند دقیقه نگذشته بود که دیگر همه جا کاملاً تاریک شد. بنابراین برگشتیم به مقر.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_دوم
#قسمت_نه
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... بعد از صحبت مختصری که با حنیف و ابو کوثر داشتیم، مشغول شدند و یک سری از تجهیزات مخابراتی را جمع کردند و رفتند. ظاهراً به خاطر احتمال حمله دشمن به این منطقه، دستور داشتند برای ملاحظات امنیتی و حفاظتی، همه دستگاههای مخابراتی را جمع کنند.
دوباره با ابراهیم تنها ماندیم. دیگر تلفن هم نداشتیم با ایران تماس بگیریم. همه تجهیزات مخابراتی و ارتباطی را جمع کرده بودند. فقط یک دستگاه بیسیم دستی برای ارتباط با مرکز در اختیارمان بود.
با هم رفتیم روی ارتفاعی که کنار ساختمان مقر ما بود. از آنجا به راحتی می شد العیس را دید. العیس زیر آتش هواپیماها، بالگردها، خمپارهها و... بود.
عجب صحنه ای شده بود؛ العیس یک تکه آتش و دود است اما فایده ای نداشت و فقط از سرعت تثبیت و تحکیم دشمن کم می کرد .دشمن ول کن این منطقه با اهمیت نبود. دکل های مخابراتی جنوب حلب روی آن نصب بود و از اینجا می شد در کل ها را دید.
هوا که تاریک شد برگشتیم اتاق و نمازمان را خواندیم و نشستم کنار بخاری هیزمی. خمپاره و توپ ها همچنان فعال بود و یک لحظه اما نمی داد. امکان استراحت نبود. چیزی برای شام نداشتیم. خیلی گرسنه مان بود. بنزین هم نداشتیم که موتور برق را روشن کنیم. هوا گرگ و میش شده بود که ابراهیم بلند شد و رفت بیرون تا کمی چوب برای روشن نگه داشتن بخاری جمع کند. من هم دنبالش رفتم برای کمک. چند دقیقه نگذشته بود که دیگر همه جا کاملاً تاریک شد. بنابراین برگشتیم به مقر.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅---
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.