سناریو استری کیدز _ قسمت آخر

راهرو و پله‌های ساختمان جی وای پی

رز از اتاق لینو بیرون آمد، و با قدم‌های سبک و مطمئن به سمت پله‌ها رفت. هوا کمی سرد بود و صدای کفش‌هایش روی زمین منعکس می‌شد.

همان موقع، هان از طرف دیگر راهرو وارد شد، قصد داشت لینو را پیدا کند و کمی روی اعصابش بازی کند. وقتی چشمش به رزی افتاد، لحظه‌ای خشکش زد.

هان: «اِه… تو اینجا چیکار می‌کنی؟»
رز با لبخندی شیطنت‌آمیز و دست روی کمرش: «اوه هان… فقط دارم میرم پایین، می‌خوای با هم بریم؟»

هان کمی سرخ شد و تلاش کرد خودش رو جمع و جور کنه:
هان: «اره .. خب .»

رزی ناگهان دست هان را گرفت و با انرژی دوید سمت حیاط. هان که کاملاً غافلگیر شده بود، اول لحظه‌ای خشکش زد، بعد سعی کرد خودش را جمع کنه

هان توی دلش : یا خدااااا دستمو گرفتهههه چیکار کنمممم واییییی

هان نفس عمیقی کشید و تلاش کرد کمی فاصله ایجاد کند، اما رزی محکم‌تر دستش را گرفت و با همان شیطنت ادامه داد: «هه… خب یه کم هیجان لازم بود، نه؟»

هان: «خب تو همیشه خیلی باحال به نظر میایی»

رزی: (با چشمک و خنده) «درسته! معمولی بودن کسل‌کننده‌ست! من می‌خوام همیشه یه کم متفاوت باشم.»


حیاط پر از نور چراغ ها و نسیم خنکی بود که موهای رزی را بازی می‌داد. او یک لحظه مکث کرد، دست هان را رها نکرد و با صدایی آرام و مهربان گفت:
رزی: «هان… باید یه چیزی بهت بگم… من… من واقعاً خیلی دوستت دارم.»

هان کمی مات و مبهوت شد، نگاهش به رزی قفل شد و قلبش برای چند لحظه‌ای تندتر زد.
هان: «رزی… واقعاً؟»
رزی با لبخند کوچک و دلنشین: «آره… تو همیشه بهم حس امنیت و شادی می‌دی، حتی وقتی توی کمپانی همه چیز جدیه… و من… نمی‌تونم اینو پنهون کنم .»

هان نفس عمیقی کشید و شونه‌اش را آرام به شونه‌ی رزی چسباند، لبخندی روی لبانش نقش بست:
هان: «خب… خوبه که بهم گفتی، رزی. تو همینی هستی که همیشه دوست داشتم، و حالا می‌فهمم چرا اینقدر راحت می‌تونم باهات باشم.»

رزی با خنده‌ای ملایم، کمی خجالت کشید و دویید سمت ساختمان ...

رزی : نمیدونم چی بگم ... واقعا از قبل دوسش داشتم با سرعت رفتم سمت اتاقم و درو بسم و به در تکیه دادم ... اونم منو دوست داره مگه نه ؟

هان: خوشحالم که خودش گفت حدس میزدم باهام زیاد حال نکنه ولی اشتباه می‌کردم ، هفته بعد کریسمس هست ... با این فرق نسبت به کریسمس گذشته که من اونی که دوسش دارمو هم دارم در کنارم ...

M♡Q

#هیونجین #بلک_پینک #استری_کیدز #سناریو #داستان #وینتر #ایتزی #جنی #هان #سونگمین #رزی
دیدگاه ها (۴)

سناریو استری کیدز _ فیلیکس

سناریو استری کیدز _ فیلیکس ...قسمت دوم (آخر)

سناریو استری کیدز قسمت چهارم

سناریو استری کیدز قسمت سوم

مشکلی نیس کوچولو امشب مطمئن میشم که لحظه لحظه اتفاقات رو یادت بمونه ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط