باتلاق احساسات p5

بعد از سالها گشادیییییی

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
همینجوری فقط با چشای گرد شده داشتم به زمین نگاه میکردم و به حرفی که ران زده بود فکر میکردم. هانما هم متوجه تعجبم شد

هانما: ا.ت، چیزی شده؟ تو چیزی میدونی؟

با این حرفش به خودم اومدم

ا.ت: ها؟ اها چیزه... نه... والا من که چی بخوام بدونم؟*دستپاچه*
هانما: مشکوک میزنی
ا.ت: میدونم... حق داری، امممم چیزه من باید ران رو ببینم*یکم جدی*
هانما: یعنی اون میدونه چرا ریندو با تو مشکل داره؟
ا.ت: اگر کسی قرار باشه که دلیلشو بدونه اون رانه، در ضمن دوست صمیمی من باید از حالم خبر داشته باشه
هانما: ببین ا.ت، من با اینکه باهاش دوست صمیمی باشی مشکلی ندارم اما اگر بینتون چیزی باشه...
ا.ت: نه بابا حرفایی میزنیا
هانما: پس خوبه

* ران وارد میشود، در حال دویدن از ته راهرو به سمت من و هانما*

ران: ا.تتتتتتتتت

ران با نفس نفس جلوم وایساد*

ران: ا.ت... خیلی نگرانت شدم... خوبی؟ (نطقه ها نشونه‌ی نفس نفس زدن)
ا.ت: آره.. بهتر از این نمیشم اصلا هم سر تا پا چلاق نشدم. آخه این چه سوالیه قیافمو که میبینی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بسه دیگه بقیش پارت بعد
چه خبر از فسیل شدگان😁
فک کنم باید برید از اول یه دور دیگه بخونید یادتون بیاد🗿🤌💃
دیدگاه ها (۸)

انکار نکن حقیقته

ارن دادا واقعا شرمندتیم...

هعییی...

love Between the Tides²¹ا/ت: مامان میخوام با گوگولی بازی کنی...

چند پارتی جونگوون p1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط