🖤Не трогай книгу📕
🖤Не трогай книгу📕
5
صبحونه مو خوردم و از در خونه با پودیم زدیم بیرون درختا انگار روح شون تازه شده بود و نسیم سرد پاییزی لای موهای شسته شده ام وزید .
باموهام بازی می کردو می رفت .
نفسی از انرژی کشیدم و از کنار بوته های گل رز گزشتم .
راه سنگ فرش رو پشت سر گزاشتم و به راهی که ماشین ها رد میشدن رفتم !
واسه یک لحظه تو رو یاهام بودم و لحظه دیگه
تو هوشیاری !
پودیم زیگ زاگی میدویدو دنبال پروانه ها میکرد.
دوباره ذهنم به زیر زمین و اتاق سیاه کشیده شد .
خونه از زمان ها و سال های خیلی طولانی بود .
بابا همیشه میگفت خونه زندست و دو روح از اون محافظت میکنن !
ولی چرا من انتخاب شدم که مراقب خونه و سرنشین اون باشم !
عجیب و مر موز بود !
راز ها و اتفاق های زیادی نهفته بود .که من ازش خبری نداشتم بقیه میدونستن اما من نه .
خونه حالا برای من بود .
ولی یه چیزی عجیب بود !
دیشب صدای در زدن میومد !!!!!!
+چی!
....
______________________________________________________________
Like :۳۰
Kamint :۲۹
5
صبحونه مو خوردم و از در خونه با پودیم زدیم بیرون درختا انگار روح شون تازه شده بود و نسیم سرد پاییزی لای موهای شسته شده ام وزید .
باموهام بازی می کردو می رفت .
نفسی از انرژی کشیدم و از کنار بوته های گل رز گزشتم .
راه سنگ فرش رو پشت سر گزاشتم و به راهی که ماشین ها رد میشدن رفتم !
واسه یک لحظه تو رو یاهام بودم و لحظه دیگه
تو هوشیاری !
پودیم زیگ زاگی میدویدو دنبال پروانه ها میکرد.
دوباره ذهنم به زیر زمین و اتاق سیاه کشیده شد .
خونه از زمان ها و سال های خیلی طولانی بود .
بابا همیشه میگفت خونه زندست و دو روح از اون محافظت میکنن !
ولی چرا من انتخاب شدم که مراقب خونه و سرنشین اون باشم !
عجیب و مر موز بود !
راز ها و اتفاق های زیادی نهفته بود .که من ازش خبری نداشتم بقیه میدونستن اما من نه .
خونه حالا برای من بود .
ولی یه چیزی عجیب بود !
دیشب صدای در زدن میومد !!!!!!
+چی!
....
______________________________________________________________
Like :۳۰
Kamint :۲۹
۸.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.