روزی نبود که به سراغم بیاید و

روزی نبود که به سراغم بیاید و
قبل از سوار شدن به ماشین،
دسته گلی روی صندلی نباشد!
روزی نبود که از صبح که چشم باز میکرد،
قربان صدقه ام نرود!
روزی نبود که تمامِ بی حوصلگیم را به جان نخرد!
روزی نبود پشتم قرصش نباشد!
روزی نبود که خودم را،
خوشبخت ترین آدمِ رویِ زمین تصور نکنم!
فقط یک روز بود که میانِ یک بگو مگوی ساده،
منتِ تمامِ کارهایی که کرده بود را،
سرم گذاشت...
از آن روز به بعد
هر چه خواستم
هر چه جان کَندم،
دیگر نتوانستم دوستَش داشته باشم!
دیدگاه ها (۳)

کاری به کار همدیگه نداشته‌باشیم !باور کنید تک‌تک آدم‌ها زخمی...

می شود روبه روی عشق نشستروی تمام واژه های بودنت بوسه نهادمیش...

بدهکارند بعضی ها!همان هایی که میدانند با "بودنشان" حالِ یک ن...

میرسد!!!آری میرسد زمانی که گویم منو تو ما شده ایم....خسته از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط