داستان عشق عبدالممد للری... عبد محمد جوانی بود از اهل کتک
داستان عشق عبدالممد للری... عبد محمد جوانی بود از اهل کتک ( للر ) که روستائی است در قسمت شمال غربی منتهی الیه خاک بختیاری.درسوارکاری و تیراندازی بی رقیب بود. او را یک جوانمرد تموم عیار میدانستند و کار او گردش در کوه و دشت بود. سوار بر اسب میشد, تفنگی را حمایل میکردو همیشه تازیانه بلندی در دستش بود. همه جا را زیر پا گذاشته بود تا اینکه با " خدابس " دختر زیبا روی ده برخورد کرد و هردو شیفته همدیگر شدند, عبد محمد کسانش را به خواستگاری خدابس میفرستد, اما برادران و خویشاوندان خدابس مخالفت میکنندو میگویند: عبد محمد دزد است و لیاقت خدابس را ندارد,وبه بهانه های مختلف مانع ازدواج میشوند , هیچکدامشان نمیتوانستند از عشق همدیگر بگذرند, تا اینکهقرار شد خدابس را به دیگری بدهند , خدابس هرچه اصرار کرد فایده ای نداشت و در دیدار پنهانی با عبد محمد جریان را تعریف کرد و قرار شد شب عروسی با یکدیگر فرار کنند. شب عروسی ( طبق رسم عشایر چادری در بیرون از دهکدهبرای عروس و داماد برپامیکنند) هنگامیکه خدابس و شوهرش را به چادر میبرند, خدابس از شوهرش میخواهد که از ده برای او آب بیاورد , وقتی داماد از چادر خارج میشود, خدابس طبق قرارقبلی که با عبد محمد داشت به سراغ او میرود و با اسب سفیدی که در انتظار او بود , هفت شبانه روز راه میروند و از دهات مختلف میگذرند. بعد از هفت شبانه روز راه پیمایی به شوشتر میرسند, مدتی در آنجا میمانند سپس آهنگ ولایت میکنند ( این بازگشت بنا به سفارش همشهریان و هم طایفه هایشان بود : دیگر آبها از آسیاب گذشته و به ده باز گردید که از گناه شما صرف نظر کرده بشرطیکه خسارت داماد اولی را بپردازید) بهرحال میایند تا به قلعه زراس ( درقسمت اندیکا , شمال بختیاری )خان آنجا از قبل برایشان نقشه کشیده بود و بلا فاصله دستگیرشان کرد. عبد محمد مدتی در زندان بود تا اینکه با دادن رشوه توانست یکی از آدمهای خان را بفریبد : عبد محمد به للر میرود تا سراغ خدابس را بگیرد, هنگامیکه به کنار رودخانه میرسد , میبیند جسد خدابس را برای شستشو به آنجا آورده اند. عده ای از ریش سفیدان و آشنایان میایند و عبد محمد را دلداری میدهند که معلوم میشود برادران خدابس او را بوسیله سم از بین برده اند. عبد محمد قسم میخورد که انتقام بگیرد و همین کار را هم میکند , پس از کشتن برادران خدابس و پسر خان که قرار بود با خدابس عروسی کند, به محلی میرود که دیگر هیچکس از او چیزی بدست نمیاورد. دلداری اطرافیان نمیتواند آتش انتقام او راخاموش کند به همین جهت کمر به قتل برادران خدابس و پسرخان که قرار بود با خدابس عروسی کند می بندد و پس از رسیدن به مقصود خود ، برای مدتهای مدیدی به دزفول میرود تا اینکه در شامگاه 12 فروردین 1388 در بیمارستان گنجویان دزفول دعوت حق را لبیک میگوید .پیکر حماسهساز ایل بختیاری بنابر وصیتش و تقاضای همتباران بختیاری در روز جمعه 14 فروردین 1388 در زادگاهش لـَلـَــر کـــُـــتــُــک که یکی از روستاهای منتهی الیه شمالی مسجدسلیمان است به خاک سپرده شد.....
اسطوره ی عشق بختیاری...
اسطوره ی عشق بختیاری...
۶.۸k
۲۱ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.