با همین دست به دستان تو عادت کردم

با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت دارم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم

#علی‌اکبر_رشیدی
دیدگاه ها (۲)

‍ من تشنه ام تشنه یک آغوشیک بوسهیک دوستت دارممن تشنه یک توجه...

تو چشمام نگاه کرد ..سرمو با دستاش اورد جلوموهای رو صورتمو کن...

روزی به دخترم خواهم گفت :اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدوا...

دل راچنان به مهر تو بستم!که بعد از این ؛دیگر هوای دلبر دیگر ...

با همین دست، به دستان تو عادت کردماین گناه است ولی جان تو عا...

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده امزیر ِ باران، کوزه بر دوشم ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط