اونشب تو بارون کنارم راه می رفت و می خندید خنده ی بامزش
اونشب تو بارون کنارم راه می رفت و می خندید . خنده ی بامزش فقط مال خودش بود ، چون هیچ کس دیگه ای و ندیدم که وقتی از ته دل میخنده سرش به سمت عقب بره و وقتی برگشت به نقطهی اول با دستش جلوی دهنشو بگیره . گفت همه بهش میگن صدای خندیدنش زشته برای همین کم می خنده . کدوم احمقی همچین توصیفی کرده ؟ من صدای خنده اشو دوست داشتم . حتی اگه وسط خیابون لای اون همه صدا ، شنیدنش کار سختی بود . دستمو گرفته بودو خندش که شدید می شد دستمو ول می کرد و هولم می داد تا بس کنم . ولی یادش نمی رفت دوباره دستمو بگیره . همه چیز خیلی قشنگ بود و داشت بهم خوش می گذشت ، فقط نمی دونم مردم چرا بد بهم نگاه می کردن، شاید خندیدن یک پسر مست تنها تو خیابون و تلو تلو راه رفتنش براشون عادی نبود . نمی دونم .
- ۳.۴k
- ۰۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط