اونشب تو بارون کنارم راه می رفت و می خندید خنده ی بامزش

اونشب تو بارون کنارم راه می رفت و می خندید . خنده ی بامزش فقط مال خودش بود ، چون هیچ کس دیگه ای و ندیدم که وقتی از ته دل می‌خنده سرش به سمت عقب بره و وقتی برگشت به نقطه‌ی اول با دستش جلوی دهنشو بگیره . گفت همه بهش میگن صدای خندیدنش زشته برای همین کم می خنده . کدوم احمقی همچین توصیفی کرده ؟ من صدای خنده اشو دوست داشتم . حتی اگه وسط خیابون لای اون همه صدا ، شنیدنش کار سختی بود . دستمو گرفته بودو خندش که شدید می شد دستمو ول می کرد و هولم می داد تا بس کنم‌ . ولی یادش نمی رفت دوباره دستمو بگیره . همه چیز خیلی قشنگ بود و داشت بهم خوش می گذشت ، فقط نمی دونم مردم چرا بد بهم نگاه می کردن، شاید خندیدن یک پسر مست تنها تو خیابون و تلو تلو راه رفتنش براشون عادی نبود . نمی دونم .
دیدگاه ها (۱)

دی‍‌گ‍‌ه م‍‌تن‍‌ف‍‌رم ا‍ز دس‍‌تات ك ه‍‌ر ر‍وز واس‍‌ه ی‍‌ک‍‌ی...

𝙡𝙢 𝙨𝙤𝙧𝙧𝙮 𝙬𝙝𝙚𝙣 𝙡𝙢 #𝙨𝙖𝙙 𝙗𝙪𝙩 𝙡𝙢 𝙙𝙤𝙣𝙚 " !م‍‌‍‌ن خ‍‌ی‍‌ل‍‌ی وق‍‌ت...

یبار بهش پیام دادم همون لحظه سین شد فهمیدم توی صفحه ی چتمون ...

شاید من از دوسِت‌دارم کم استفاده کنم ولی بجاش ؛ برات شیرکاکا...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

black flower(p,282)

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط