حدیث طلبگی
#حدیث_طلبگی
رسول اللّه صلی الله علیه و آله :
حَقّاً لَم یَکُن لُقمانُ نَبِیّاً ، ولکِن کانَ عَبداً صَمصامَةً ، کَثیرَ التَّفَکُّرِ ، حَسَنَ الظَّنِ ، أحَبَّ اللّه َ فَأَحَبَّهُ ، وضَمِنَ عَلَیهِ بِالحِکمَةِ ، کانَ نائِماً نِصفَ النَّهارِ إذ جاءَهُ نِداءٌ : یا لُقمانُ ، هَل لَکَ أن یَجعَلَکَ اللّه ُ خَلیفَةً فِی الأَرضِ تَحکُمُ بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ؟ فَانتَبَهَ فَأَجابَ الصَّوتَ ، فَقالَ : إن یُجبِرنی رَبّی قَبِلتُ ، فَإِنّی أعلَمُ إن فَعَلَ ذلِکَ بی أعانَنی وعَلَّمَنی وعَصَمَنی ، وإن خَیَّرَنی رَبّی قَبِلتُ العافِیَةَ ولمَ أقبَلِ البَلاءَ . فَقالَتِ المَلائِکَةُ بِصَوتٍ لا یَراهُم : لِمَ یا لُقمانُ؟ قالَ : لِأَنَّ الحاکِمَ بِأَشَدِّ المَنازِلِ وأکدَرِها یَغشاهُ الظُّلمُ مِن کُلِّ مَکانٍ یَنجو ویُعانُ وبِالحَرِیِّ أن یَنجُوَ ، وإن أخطَأَ أخطَأَ طَریقَ الجَنَّةِ ، ومَن یَکُن فِی الدُّنیا ذَلیلاً خَیرٌ مِن أن یَکونَ شَریفاً ، ومَن یَختَرِ الدُّنیا عَلَی الآخِرَةِ تَفتِنهُ الدُّنیا ولا یُصیبُ مُلکَ الآخِرَةِ . فَعَجِبَتِ المَلائِکَةُ مِن حُسنِ مَنطِقِهِ ، فَنامَ نَومَةً فَغُطَّ بِالحِکمَةِ غَطّا فَانتَبَهَ فَتَکَلَّمَ بِها ، ثُمَّ نودِیَ داوُدُ بَعدَهُ فَقَبِلَها ولَم یَشتَرِط شَرطَ لُقمانَ . . . وکانَ لُقمان یُؤازِرُهُ بِحِکمَتِهِ وعِلمِهِ ، فَقالَ لَهُ داودُ : طوبی لَکَ یا لُقمانُ ، اُوتیتَ الحِکمَةَ وصُرِفَت عَنکَ البَلِیَّةُ ، واُوتِیَ داوُدُ الخِلافَةَ وَابتُلِیَ بِالرَّزِیَّةِ أوِ الفِتنَةِ .
تاریخ مدینة دمشق : ج 17 ص 85 ، کنز العمّال : ج 14 ص 34 ح 37865 ؛ مجمع البیان : ج 8 ص 494 نحوه وراجع : نوادر الاصول : ج 1 ص 247 وتفسیر القمی : ج 2 ص 162 .
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :
در حقیقت ، لقمان ، پیامبر نبود ؛ لیکن بنده ای بود مصمّم، اندیشه مند و با حُسن ظن . خدا را دوست می داشت . پس خدا نیز او را دوست داشت و حکمت را بر او ضمانت کرد. وسط روز ، خوابیده بود که ناگهان به پذیرش خلافت ، فرا خوانده شد که : «ای لقمان! آیا می خواهی که خداوند ، تو را خلیفه ای در روی زمین قرار دهد تا در میان مردم ، به حق ، داوری کنی ؟» . لقمان ، بیدار شد و در پاسخ گفت : «اگر پروردگارم مرا وادار کند، می پذیرم؛ زیرا می دانم که اگر با من چنین کند . یاری ام می نماید و دانشم می آموزد و از خطا نگاهم می دارد. ولی اگر پروردگارم مرا مخیّر سازد، عافیت را می پذیرم و بلا را نمی پذیرم» . فرشتگانی که نمی دیدشان ، با صدایی به او گفتند: ای لقمان! چرا چنین گفتی؟ گفت: «زیرا حکمران ، در سخت ترین و مشکل ترین مقام ، جای گرفته که ظلم از هر طرف ، بر او احاطه دارد؛ [امکان دارد] خوار شود یا یاری گردد . اگر به صواب داوری کند، امید است که نجات یابد و اگر [در داوری] به خطا رود، راه بهشت را به خطا رفته است. هر کس در دنیا حقیر و بی مقام باشد ، بهتر از این است که صاحب مقام باشد ، و هر کس دنیا را در مقابل آخرت بر گزیند، دنیا او را می آزماید ؛ ولی به پادشاهیِ آخرت ، دست نمی یابد» . فرشتگان از زیباییِ گفتار او ، در شگفت شدند. لقمان ، لحظه ای خوابید و سراسر وجودش آکنده از حکمت شد. پس ، از خواب بیدار شد و [از آن پس ]حکیمانه سخن گفت . پس از او، داوود علیه السلام به پذیرش خلافت ، فرا خوانده شد و او آن را پذیرفت و شرط لقمان را مطرح نکرد... . لقمان با دانش و حکمتش ، داوود را یاری می کرد. داوود گفت: «خوشا به حالت ، ای لقمان! به تو حکمت داده شد و بلا از تو دور گردید ؛ ولی به داوود خلافت داده شد و دچار مصیبت و فتنه گردید» .
رسول اللّه صلی الله علیه و آله :
حَقّاً لَم یَکُن لُقمانُ نَبِیّاً ، ولکِن کانَ عَبداً صَمصامَةً ، کَثیرَ التَّفَکُّرِ ، حَسَنَ الظَّنِ ، أحَبَّ اللّه َ فَأَحَبَّهُ ، وضَمِنَ عَلَیهِ بِالحِکمَةِ ، کانَ نائِماً نِصفَ النَّهارِ إذ جاءَهُ نِداءٌ : یا لُقمانُ ، هَل لَکَ أن یَجعَلَکَ اللّه ُ خَلیفَةً فِی الأَرضِ تَحکُمُ بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ؟ فَانتَبَهَ فَأَجابَ الصَّوتَ ، فَقالَ : إن یُجبِرنی رَبّی قَبِلتُ ، فَإِنّی أعلَمُ إن فَعَلَ ذلِکَ بی أعانَنی وعَلَّمَنی وعَصَمَنی ، وإن خَیَّرَنی رَبّی قَبِلتُ العافِیَةَ ولمَ أقبَلِ البَلاءَ . فَقالَتِ المَلائِکَةُ بِصَوتٍ لا یَراهُم : لِمَ یا لُقمانُ؟ قالَ : لِأَنَّ الحاکِمَ بِأَشَدِّ المَنازِلِ وأکدَرِها یَغشاهُ الظُّلمُ مِن کُلِّ مَکانٍ یَنجو ویُعانُ وبِالحَرِیِّ أن یَنجُوَ ، وإن أخطَأَ أخطَأَ طَریقَ الجَنَّةِ ، ومَن یَکُن فِی الدُّنیا ذَلیلاً خَیرٌ مِن أن یَکونَ شَریفاً ، ومَن یَختَرِ الدُّنیا عَلَی الآخِرَةِ تَفتِنهُ الدُّنیا ولا یُصیبُ مُلکَ الآخِرَةِ . فَعَجِبَتِ المَلائِکَةُ مِن حُسنِ مَنطِقِهِ ، فَنامَ نَومَةً فَغُطَّ بِالحِکمَةِ غَطّا فَانتَبَهَ فَتَکَلَّمَ بِها ، ثُمَّ نودِیَ داوُدُ بَعدَهُ فَقَبِلَها ولَم یَشتَرِط شَرطَ لُقمانَ . . . وکانَ لُقمان یُؤازِرُهُ بِحِکمَتِهِ وعِلمِهِ ، فَقالَ لَهُ داودُ : طوبی لَکَ یا لُقمانُ ، اُوتیتَ الحِکمَةَ وصُرِفَت عَنکَ البَلِیَّةُ ، واُوتِیَ داوُدُ الخِلافَةَ وَابتُلِیَ بِالرَّزِیَّةِ أوِ الفِتنَةِ .
تاریخ مدینة دمشق : ج 17 ص 85 ، کنز العمّال : ج 14 ص 34 ح 37865 ؛ مجمع البیان : ج 8 ص 494 نحوه وراجع : نوادر الاصول : ج 1 ص 247 وتفسیر القمی : ج 2 ص 162 .
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :
در حقیقت ، لقمان ، پیامبر نبود ؛ لیکن بنده ای بود مصمّم، اندیشه مند و با حُسن ظن . خدا را دوست می داشت . پس خدا نیز او را دوست داشت و حکمت را بر او ضمانت کرد. وسط روز ، خوابیده بود که ناگهان به پذیرش خلافت ، فرا خوانده شد که : «ای لقمان! آیا می خواهی که خداوند ، تو را خلیفه ای در روی زمین قرار دهد تا در میان مردم ، به حق ، داوری کنی ؟» . لقمان ، بیدار شد و در پاسخ گفت : «اگر پروردگارم مرا وادار کند، می پذیرم؛ زیرا می دانم که اگر با من چنین کند . یاری ام می نماید و دانشم می آموزد و از خطا نگاهم می دارد. ولی اگر پروردگارم مرا مخیّر سازد، عافیت را می پذیرم و بلا را نمی پذیرم» . فرشتگانی که نمی دیدشان ، با صدایی به او گفتند: ای لقمان! چرا چنین گفتی؟ گفت: «زیرا حکمران ، در سخت ترین و مشکل ترین مقام ، جای گرفته که ظلم از هر طرف ، بر او احاطه دارد؛ [امکان دارد] خوار شود یا یاری گردد . اگر به صواب داوری کند، امید است که نجات یابد و اگر [در داوری] به خطا رود، راه بهشت را به خطا رفته است. هر کس در دنیا حقیر و بی مقام باشد ، بهتر از این است که صاحب مقام باشد ، و هر کس دنیا را در مقابل آخرت بر گزیند، دنیا او را می آزماید ؛ ولی به پادشاهیِ آخرت ، دست نمی یابد» . فرشتگان از زیباییِ گفتار او ، در شگفت شدند. لقمان ، لحظه ای خوابید و سراسر وجودش آکنده از حکمت شد. پس ، از خواب بیدار شد و [از آن پس ]حکیمانه سخن گفت . پس از او، داوود علیه السلام به پذیرش خلافت ، فرا خوانده شد و او آن را پذیرفت و شرط لقمان را مطرح نکرد... . لقمان با دانش و حکمتش ، داوود را یاری می کرد. داوود گفت: «خوشا به حالت ، ای لقمان! به تو حکمت داده شد و بلا از تو دور گردید ؛ ولی به داوود خلافت داده شد و دچار مصیبت و فتنه گردید» .
۷۹۷
۰۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.