یکی بود یکی نبود

یکی بود... یکی نبود...!!!
علوفه ی حیوانات کم و کم تر میشد... همه به جان هم افتاده بودند... سگ ها به جای نگهبانی به آزار و اذیت جوجه ها میپرداختند... پیر مرد دوره گرد خبر از زمستانی سخت آورده بود... صاحبان زمین های کوچک همسایه هرکدام به تصرف قسمتی از مزرعه مشغول بودند... دیگر ادای احترام به یادبود موسس مزرعه نه بخاطر احترام و اعتقاد بلکه از سر اجبار بود... هر روز گوسفندان بیشتری به کشتارگاه برده میشدند...
و صاحب مزرعه از دسیسه های دشمنی خونخوار به نام گرگ با عنوان سر منشا تمامی مشکلات سخن میگفت
دیدگاه ها (۷)

هیچ کس نمیتواند یک موزیک خوب را بفهمدمگر اینکه بخشی از محتوا...

از کودکی بیرون می آییم،بی آنکه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می ...

بر او ببخشاییدبر او که گاه گاهپیوند دردناک وجودش رابا آب های...

در جواب ابلهان انقدر خاموش ماندیم که گفتند حرف حساب جواب ندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط