اصلا آقا جان من لال میشم بفرما

«*اصلا آقا جان من لال میشم بفرما...
عمو حسابی تو فکر رفت میدونستم حرفهای هادی اذیتش کرده برای اینکه کمی خیالش رو راحت کنم گفتم:....»

#مترسکی_میان_ما
قسمت سوم
اون روز با زهره کلی حرف زدیم اون هم عین بقیه معتقد بود که من نباید تنهایی به اون آبادی برم ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و تو ذهنم کلی نقشه برای آینده ام کشیده بودم...
****************************
*بیا رعنا جان این غذا رو بگیر بین راه بخورید.
★ممنون خاله جان،دلم برای شما و این روستا خیلی تنگ میشه...
اشکی از گوشه چشم خاله حلیمه به پایین چکید ولی زود پاکش کرد تا من رو ناراحت نکنه...
*بریم رعنا جان؟
★حاضرم عمو ،فقط بزار با زهرا خداحافظی کنم،زهرا جان نمیخوای بیای بغلم؟
*خاله رعنــــــــــا تو رو خدا نرو ،من بی تو چیکار کنم؟
★الهی قربونت برم ،تو به من قول دادی بی قراری نکنی چقدر زود زدی زیره قولت!!!
صدای هق هقش حالم رو خراب کرد دل کندن از دختره بی پناهی چون زهرا خیلی سخت بود مخصوصا که میدونستم به زودی به عقد رحمت درمیارنش...بوسه ای آروم به روی روسری آبیش زدم و گفتم:
دلم برایت خیلی تنگ میشه ،مراقب خودت باش...
از عقب وانت بره سفیدم رو تو بغلش گذاشتم و گفتم:
★مراقبش باش "چوپان کوچک من"
*چشم خاله بزرگش میکنم قده حنایی!
*****************************
عقب وانت به سختی جا گرفتم ،تمام فضای پشت وانت رو گاوم و گوساله اش پر کرده بودن...فقط تونستم سه تا از گوسفندهام رو با خودم ببرم ،مرغ و خروسهامم زیر دست و پای مخملی بودن...با تکانهای وانت کم کم خوابم برد...
*‌رعنا بیدار شو عمو جان ...رعنا جان بلند شو...رعنا ...
★رسیدیم ؟
*نه هنوز ،نگه داشتیم غذا بخوریم ،بده ببینم حلیمه چی پخته؟هادی بیا پایین غذا بخوریم بدو پسر ....
همون وسط جاده سفره پهن کردیم و مشغول خوردن غذا شدیم...
*رعنا خانم از تنهایی نمیترسی؟‌از اینکه بخواهید شبها تو کلبه کناره مزرعه بخوابید هراس ندارید؟
عمو منتظر جوابم بود...
★نه نمیترسم...
انگار هادی قانع نشده بود برای همین دوباره گفت:
*من که مردم، تنها باشم خوابم نمیبره ،چطور شما که دختری میگی نمیترسم؟
★آقا هادی پنج تا انگشت دست عین هم نیست ،هست؟؟؟
هادی نگاهی به عمو انداخت و گفت:
*نه نیست اما خدای نکرده اگه اتفاقی بیفته به کی میخواهید اعتماد کنید؟شما که کسی رو اونجا ندارید!
★آقا هادی حالا که عمو مصطفی رو به زور راضی کردم ببینم میتونی کاری کنی پشیمون بشه!!!
هادی محکم با دستش به دهنش کوبید و گفت:
*اصلا آقا جان من لال میشم بفرما...
عمو حسابی تو فکر رفت میدونستم حرفهای هادی اذیتش کرده برای اینکه کمی خیالش رو راحت کنم گفتم:
★من دختره ترسویی نیستم آقا هادی تو ده هر کی گاوش نتونه خوب زایمان کنه منو خبر میکنه ،چون کارم رو بلدم حتی آقای تو هم سر زایمان گاوتون منو خبر کرد پس بدون تو شرایط سخت نمیترسم...
عمو نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:
بلند شین بلند شین که به تاریکی نخوریم...

ادامه دارد...

💟 sapp.ir/talangoraneh
دیدگاه ها (۲)

اﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ.ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏ‌...

دندان لق رو باید کند!!!📚 @ketab_khani «« در سروش دنبال...

چه نیازی است به علی؟#علی شریعتی

عید کمال دینسالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصایت و ولایتام...

Roman⁷

سناریو

part10🦋رستوران//-خوب چی میخوری&پاستا-باشه ×خوب جناب چی میل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط