بودنت را قدر میدانم

بودنت را قدر میدانم
و در اندیشه ام جاودانه ای

حتی اگر برای سلامت به دنیا شعری نسرایم...

نه اینکه فراموشم شده باشد، نه!

ولی روزگارم پر از سنگلاخ است

تا میدوم که برای بهترینم "بهترینی" بیابم;

زانوانم از زمین خوردنی، خراش می یابد

و چه مهربانانه گرد از لباسم می تکانی

و به رویم نمی آوریی که با زانوان زخمی ام نمی توانم ستونی برای تکیه کردنت بسازم

ولی سوگند میخورم که در گاهِ افتادن نیز,

دلم را در کف دستانم پر از تپش نگاه داشته ام

تا از تپش قلبم بدانی

که هر لحظه ام پر از یاد توست

تویی که به قلبم تپیدن آموختی...
دیدگاه ها (۱)

نابرابر شده این جنگ، از آن می گذرم هر که پرسید کجا رفت،بگو ب...

دلم پر شده از حجم شعری که تراوش نمی کندنه کلامی برای آغازش م...

رفته است از دلم و نه از یادم.... و می بینمش گاهی دست در دست ...

احتیاجی به مستی نیستیک فنجان قهوه هم دیوانه ام میکندوقتی میز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط