دلم پر شده از حجم شعری که تراوش نمی کند

دلم پر شده از حجم شعری که تراوش نمی کند
نه کلامی برای آغازش می یابم،

نه جنون و عشقی که پایانش را معنا دهد...

من مانده ام و چند برگ کاغذ سفید

و دلی که چون آسمانِ امروز، گرفته و آبی نیست...

و چشمانی که چون آسمانِ امروز معلوم نیست پر از باران اشک است یا غبار انتظار

شاید آسمان، خلوت امروزم را بفهمد

هردو پُریم از ریزگردهایی که دیده نمی شوند ولی نفس کشیدن را سخت می کنند..
دیدگاه ها (۱)

من مانده ام و یک دنیای مبهمِ مجازی...و انتظارهای کُشنده و سر...

ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ …....

نابرابر شده این جنگ، از آن می گذرم هر که پرسید کجا رفت،بگو ب...

بودنت را قدر میدانمو در اندیشه ام جاودانه ایحتی اگر برای سلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط