شب که می شود انگار کوله باری از غم بر روی شانه هایم
شب که می شود انگار کوله باری از غم بر روی شانه هایم
سنگینی می کند...
انگار بغض هایی از عشق توی گلویم وله وله می کند
انگار دله دیوانه ی من سراغش را می گیرد
او نمی داند چه کسی را از دست داده است !
او کسی را از دست داده است که حاضر بود با دنیا عوضش نکند
او کسی را از دست داده است که بخاطر ندانم کاری هایش هم دوستش داشت
او کسی را از دست داده است که بخاطر چهار تا حرف اورا از دست نمی داد بلکه بیشتر دوستش میداشت !چون فکر می کرد که شاید کم کاری از من است
نمی داند هیچ وقت هم نمی داند می دانم!
خودم نویس
سنگینی می کند...
انگار بغض هایی از عشق توی گلویم وله وله می کند
انگار دله دیوانه ی من سراغش را می گیرد
او نمی داند چه کسی را از دست داده است !
او کسی را از دست داده است که حاضر بود با دنیا عوضش نکند
او کسی را از دست داده است که بخاطر ندانم کاری هایش هم دوستش داشت
او کسی را از دست داده است که بخاطر چهار تا حرف اورا از دست نمی داد بلکه بیشتر دوستش میداشت !چون فکر می کرد که شاید کم کاری از من است
نمی داند هیچ وقت هم نمی داند می دانم!
خودم نویس
۲.۳k
۲۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.